گزارش حضور در انجمن قلم آمریکا (PEN) سال 1999

سال 78 بود. نطفۀ این سفر در خانۀ خانم سيمين بهبهانی بسته شد. یک روز خانم بهبهانی از من و سپانلو و دولت ­آبادي دعوت كرد و گفت كه بيایيد كارتان دارم. ما رفتيم آن­جا و او خانم جوانی را به ما معرفی كرد كه خانم الهام از پِن بين المللی شاخۀ نيویورک آمده و می­خواهد با شما صحبت كند و من امروز را قرار گذاشتم. الهام دختر یک پزشک ایرانی بود و در نيویورک منشی رئيس پن نيویورک بود. آشنا شدیم و پرسيدیم: ماجرا چيست؟ او گفت: براي نخستين ­بار، پن نيویورک میخواهد دعوت رسمی از نویسندگان ایرانی بکند و مدت­هاست در مورد این دعوت كه چه كسانی بيایند از سوي كميتۀ ایرانی مشاور پن بحث و تبادل نظر شده و به این نتيجه رسيده­اند كه افرادي از نسل­هاي مختلف كه نشانگر صداي معاصر ایران باشند به این مراسم دعوت شوند. از شاملو گرفته تا مندنی­پور كه جوان­ترین باشد. دعوت­نامه­ها را هم آورده بود. شاملو به دليل بيماري نتوانست بياید. قرار شد كه خانم بهبهانی و دولت­آبادي و سپانلو و من و شهریار مندنی­پور یک هفته مهمان پن نيویورک شویم كه در برنامه­هاي آن­جا از جمله سخنرانی در انجمن آسيایی و دانشگاه كلمبيا و مراكز دیگر حضور به هم رسانيم. ما گفتيم قبل از آن­که دعوت را بپذیریم، شرطهائی داریم كه شما (خانم الهام) باید به آن­ها انتقال دهيد. ماحصل این­كه ما چندان علاقه­اي نداریم به آمریکا بيایيم و در آن­جا موضوع یک بررسی یا مورد حمایت و از این حرف­ها كه ناشی از تبعيض فرهنگی است، قرار بگيریم. می­خواهيم چند چيز از آغاز روشن شود: یکی این­كه ما به تساوي فرهنگ­ها معتقد هستيم. یک نویسندۀ ایرانی هم­تراز هر نویسنده­اي از هر كجاست. بنابراین ما نویسندۀ جهان اولی و جهان سومی نداریم. دوم این­كه بخشی از برنامه­ها را ما تعيين می­كنيم، از جمله دیدار با نویسندگان و بازدید از مراكز فرهنگی را. ما دوست داریم كه با آرتور ميلر و ادوارد آلبی و ادوارد سعيد و نوآم چامسکی و نویسندگان پيشروي آمریکا دیدار داشته باشيم. اعلام كردند كه با شرایط ما موافقند و تأكيد كردند كه شما به عنوان همتایان فرهنگی به آمریکا دعوت می­شوید. قرار شد ما برویم. به مندنی­پور هم خبر دادیم كه آماده شود. هر كس بایستی می­رفت و از كشوري ویزاي آمریکا را می­گرفت. سپانلو داشت می­رفت فرانسه و از آنجا می­آمد به آمریکا. سيمين بهبهانی نتوانست بياید چون درست در همان موقع برنامه­اي براي بزرگداشت او در سوئد گذاشتند. من  به كانادا رفتم و در آن­جا شب شعر و چند سخنرانی داشتم و از آن­جا به آمریکا رفتم. دولت­آبادي در نمایشگاه كتاب فرانکفورت برنامه داشت و از آن­جا می­آمد. این بار خيلی به سختی به ما ویزا دادند….

گزارش کامل این سفر را از اینجا دانلود کنید.

مردم چارهگر

ایران فعلی در کمرکش یک جهان کویری قرار دارد که از مغولستان تا آفریقا گسترده است. در مصایب کویر زدگی، آسیای میانه نیز وضعی مشابه خاورمیانه دارد. در این کویر سرتاسری، آب کمیاب است، بنابراین تقدیس آب ضرورت مییابد. آب میتواند در دل کویر باغ بیافریند. باغسازی در دل کویر، نشانهای از مبارزۀ هوش و غیرت انسان با خشکسالی و بیبرگ و نوایی است. در دشوارترین مناطق کویری آب را از کاریزهای درازآهنگ بیرون میآورند و بهشتی چون «باغ فین» و «باغ شازده» میآفرینند و این باغ منعکس میشود در قالی و کاشی و مینیاتور ما و باورهای آئینی بهشت و دوزخ را پدید میآورد و شعر ما را به گل و سرو و بلبل میآراید و حسرت این فردوس آرزوئی موسیقی ما را مویهگر طراوتهای مفقود میکند. در این فضا، نبودن حیات شاداب اصل میشود و بودن ما اتفاقی نادر در این برهوت با وسوسۀ تلخ و آرزوی شیرین. در جغرافیای تاریخی کویر؛ آب نعمت است، باید حفظش کرد. بنا به باور مزدائی، دریاچۀ ارمیه (چچست) زادگاه زرتشت و دریاچۀ هامون در مشرق ایران، مظهر سوشیانتهاست. برای آب کمیاب، نگهبان و ایزدبانو میسازیم: ناهید (اردویسورآناهیت) و فرشتۀ مذکری به نام «اپام نپات». وقتی اسلام میآید، شاید آناهیتای مقدس دیگر کارکردی عام نداشته باشد. مردم حدیثی را باور دارند  که آب مهریۀ حضرت فاطمۀ زهرا (ع) است. یک حامی والا برای مردم شیعی. جدا از جاهایی چون چشمهعلی و چکچکو و مانند آن، کمتر چشمهای و رودی در کشور میبینی که در آبادی دور و برش امامزادهای تقدس آب را نگهبان نباشد. در سمرقند و بخارا و تاشکند عین این رفتار را در بخش دیگر جهان ایرانی دیدم. بالای چشمهای، قبر دانیال قرار داشت و چشمه به نام این پیغمبر متبرک و مصون بود. جای دیگر، ایوب پیغمبر نگهبان چشمۀ دیگر شده بود. در بسیار جاهای ازبکستان و تاجیکستان، مقدسان معتبر،حامیان آب در جغرافیای اقالیم خشک  بودند. حتا چاههای آب  غالباً با نامهای افسانگی محبوب حفاظت میشد.

اگر پژوهندهای عنصر «آب» در اقلیم خشککام جهان ایرانی را پی بگیرد، ازباورهای اساطیری و افسانگی و ادبیات و هنرهای قدیمی ملهم از این نعمت کمیاب آگاه شود و از انعکاس این محرومیت در فرهنگ شفاهی ملل جغرافیای کویری مطلع گردد، با این پیشینه، به فضای امروز میرسد و خواهد دید که هنوز هم ادبیات و هنر مدرن ما دانسته یا نادانسته در برابر این واقعیت جغرافیائی/فرهنگی واکنشهای خلاقهای بروز میدهد که در هر کشور شکل خاص آنجا را یافته است، اما در باطن فرهنگیاش بازتابی یکپارچه دارد. شناخت جهان ایرانی، ما را از خودمحوری و ذهنیت انحصارپیشگی میرهاند. چهبسا فرزانگان این قلمرو را به گفت و شنفتی فرهنگی بین انسانهائی که جستجوگر چیستی و چگونگی ماناترند، رهنمون شود. 

توهم انحصار افتخارات

برای شناخت واقعی خود نخست باید بدانیم که «چه بودهایم و تا حالا چه کردهایم؟» تا این بینش واقعگرا، یاریمان کند «از این پس چه میتوانیم کرد؟». در این که خود را محور عالم معنوی بدانیم و ساکنان این نقشۀ کوچک جغرافی را وارث انحصاری امپراتوری ایرانی و امپراتوری اسلامی بشناسیم، ما را دچار خودشیفتگی مبالغهآمیزی میکند که به سادهلوحی جمعی پهلو میزند. در آن دو امپراتوری گاهی ادغام شده و زمانی مجزا و متفاوت، ملتهای گوناگونی میزیستهاند که اگر دورهای زیرمجموعۀ یک حاکمیت بودهاند، اکنون کشورهائی جدا و مستقلاند که هریک به توهمی تاریخی خود را وارث آن گذشتۀ تابناک میپندارند. درست این است که ایرانی ساکن این نقشه، فروتنانه خود را یکی از اجزای آن امپراتوری بداند، نه صاحب کل آن. چون با شناخت محققانۀ اجزای دیگر در جغرافیای امروز، به شناخت بیشتر خود کمک خواهد کرد. باتوجه به این اصل که فرهنگها ناب و یکسویه نیستند، بلکه در رابطۀ بده بستان آزادانه میشکوفند، به دادهها و ستاندهها باید بازنگریست. به تصدیق کارشناسان فرهنگی چین، نگارههای ایرانی توسط مانویان از این امپراتوری به چین رفته است. به شهادت «الاغانی» موسیقی گستردهدامن ساسانی از این سلسلۀ از هم گسسته به بغداد نوکیسۀ خلفای عباسی رفته و از آنجا توسط اعراب فاتح تا اسپانیا دامن گسترده و رشحاتی در موسیقی رنسانس بهجا گذاشته است. معمار ایرانی (باستانیمان در امپراتوری ملل تابعه) هم تاج محل را در هند ساخته، هم مزار تیمور را در سمرقند و هم رد هنرش در الحمرا نمایان است. برای شناختن هرچه بیشتر مینیاتور و موسیقی و معماری خودمان، باید تمامی این قطعات منفصل و جدا افتادۀ پازل را شناخت؛ کنار هم قرار داد و تا به درک بیشتر ودقیقتری از آنچه برای ما مانده، برسیم و بدانیم با آنچه داریم و میشناسیم چه باید کرد. این اجزای پراکنده نه فقط در هنر و ادبیات و علوم قابل بازیابی و بازنگری است، بلکه در مقولات مدنی و بینش تاریخی و اقتصادی نیز یاریگر ماست و داوری نهائی ما را راجع به این فرهنگ که یکی از فرهنگهای مهم جهان است، تسهیل و تعدیل خواهد کرد. 

از این رو که شناخت جهان ایرانی که معنای موسعی از فرهنگ تاریخی و فراتاریخی ایران دارد، برای نسل جویای حقیقت ضرورتی مبرم است. به شرط آنکه خود را اصل و دیگران را فرع نشماریم، با روحیهای دمکراتیک و منصفانه، همه را در بنیاد این جهان ایرانی سهیم بدانیم و تلاش ما بر درک اجزای پراکندۀ این فرهنگ به سوی دریافت نقشۀ کامل آن باشد که برای هریک از ملل سهیم در آن جهت خودشناسی و همکاری جهانی، مفید خواهد بود. این واقعیت را نباید فراموش کرد که هیچ فرهنگی برتر یا فروتر از فرهنگ دیگر نیست و حضور جهان ایرانی و شناخت هرچه بیشترآن، ما را در درک جهان عربی، جهان اسلاوی، جهان انگلوساکسن توانا میکند و تفاهم بین فرهنگها بدون شناخت دقیق از فرهنگ خودمان چندان استوار و پایدار نخواهد بود. عنوان «جهان ایرانی» را با مقالات و گفتههای دکتر شهریار عدل به یاد میآورم، اگرچه پیش از آن پژوهشگران ایرانی و خارجی از گسترۀ  «فرهنگ ایرانی» که تقریباً همسنگ آن است بارها سخن به میان آورده بودند. من اما عنوان جهان ایرانی را بیشتر میپسندم، چراکه در مواردی از مقولۀ فرهنگیاش فراتر میرود. مقصود از جهان ایرانی دقیقا چیست؟  شهریار عدل توضیح میدهد:

«ایران در چهارچوب مرزهای فعلی یک چیز است و ایران در بعد فرهنگی یعنی «جهان ایرانی» و تمدن و استمرارش در تاریخ موضوع دیگراست که لزوماً قابل انطباق نیستند. این جهان ایرانی لزوماً قابل انطباق با ایران «درونمرزی» و «برونمرزی» که بعد سیاسی هم دارد نیست. ایران کنونی یک بخشی از «ایران فرهنگی» است. این امر باید به ایرانیهای درونمرزی که عادت ندارند به این مسائل فکر کنند تفهیم شود. ایرانیها بخصوص تهرانیها فکر میکنند که ایران کنونی ناف دنیاست و تهران، ایران است. این دید درست نیست. نه تنها تهران، ایران نیست، بلکه در ماورای این ایران، ایران فرهنگی هست. مرزهای فعلی ایران صدسال دارند. ایران فرهنگی به آن معنائی که برای ما دارد، مجموعهای است که در طول زمان میتواند بزرگ و کوچک شود. ممکن است جهان ایرانی در محیطی باشد که بهطور خاص ایرانی نباشد. مثلاً هند در قرن شانزدهم میلادی ـ قرن ده هجری ـ یکی از مراکز جهان ایرانی به حساب میآید، ولی بخشی از ایران نیست… تاجیکستان کنونی از ارکان جهان ایرانی است… پادشاهان ازبک هم که خود را بیشتر از دیگران در رأس جهان ایرانی ـ و البته تورانی ـ میدیدند، بهطوری که سلاطین شیبانی چه خود شیبکخان و چه عبداللهخان به نخستین پادشاهان صفویه میگفتند که اصلاً شما چه کارهاید؟ چه کار میکنید و آنجا ـ ایران ـ به شما مربوط نیست. توجه داشته باشید که ایران هخامنشی یک حکومت سیاسی است که محدودۀ آن حکومت سیاسی لزوماً با حوزۀ فرهنگی جفت نمیشود. حکومت ایران در مصر یک حکومت سیاسی است، ولی مصر بخشی از جهان فرهنگی ایران نیست، ولی جزو مرزهای سیاسی شاهنشاهی ایران است. همچنین آن بخشهایی از یونان که از امپراتوری هخامنشی هستند از نظر سیاسی با ایران هستند، ولی از نظر فرهنگی نیستند. برعکس هند که یکی از بزرگترین تمدنهای جهان است، در عین اینکه از بالاترین تمدنهای دنیاست، در عین حال در یک دوره از زمان، بخشی از جهان فرهنگی ایران نیز باشد؛ مثل زمان امپراتوری مغولها ـ تیموریان در هند .» (گفت و گو با سهلعلی مددی ـ بخارا،107)

گسترده دیدن فرهنگ ایرانی و جست و جو در نقشۀ جهان متأثر از این بینش خاص، به ما به عنوان ایرانی ساکن این جغرافیا و به سمرقندی ساکن ازبکستان و محقق فارسیزبان لاهوری و آن هراتی جست و جوگر و محقق اهل دوشنبه و… کمک میکند که پارهای از قطعات گم شدۀ تاریخ خود را علاوه بر میهن فعلی در جائی دیگر نیز بیابیم، تا به شناخت بیشتری از یک سقف مشترک برسیم که پناهگاه اندیشههای دیروز ما و محلی برای همکاریهای فرهنگی امروز ماست. این ما را به درک مشترکی از جهان موجود اما کمترشناخته میرساند.

انصاف دمکراتیک

با این مقدمۀ کوتاه برگردیم به بحث جهان ایرانی و چرا نگاه به جهان ایرانی، بینشی منصفانه و دمکراتیک است؟

در صدسال اخیر و بیشتر درعهد پهلوی، شناخت ملیگرائی با اغراقهای سیاسی و فرهنگی تبلیغ شده است. هم سیاست فرهنگی حکومت اقتضا میکرده که این مرز پرگهر را وارث تمامی افتخارات تاریخی آن امپراتوری باستانی بشمارد و این رجزخوانی را سپری در برابر مطامع بیگانگان استعمارگر بپندارد؛ هم روشنفکران سیاسی و فرهنگی، برای رهایی از مذلت خفتبار کنونی به دامان گذشتهای رؤیائی پناه میبردند. بخشی از آنان سادهاندیشانه به آیندهای عادلانه و آزادانه دل خوش کرده بودند که به زودی فرامیرسید. حکومت و نخبگان مخالفش همرفتار با یکدیگر، خود را پیشرو و پرچمدار میدانستند و توده را دنبالهروئی ناگزیر تصور میکردند و در این میان، ساز و کار رشد طبیعی مردم و اصالت حرکت خلاق و مستقل مردم مغفول مانده بود. هم دولت، هم روشنفکران، آرزو میکردند این همه آرمان را در وطنی ناتوان و پرگزند به معجزهای (که انواعی از انقلاب بود) محقق کنند.

گذشتهگرا و آیندهستا

گذشتهگرایی خاص ایران در سدۀ اخیر نبوده است. در بسیاری از کشورها مسلک سیاسی/عقیدتی حاکم بر کشور، براساس پیشینۀ افتخارآمیز گذشته پایهریزی میشد که بتواند وحدت ملی (در واقع افکار عمومی یا تودههای شکلپذیر) را مغرور از گذشته و مطمئن به آینده از چالشهای گوناگون اکنون عبور دهد. درحقیقت، حاکمان کشور، تثبیت قدرت خود و سلطه بر تودههای مفتخر را در گروی آوازۀ قدیم و آرمان رفاهجوئی آینده میدیدند. ملیگرایی پیشینهجو در فرانسه و انگلیس شکلی نسبتاً معتدل داشت. گاه میهنپرستی در ایتالیا و آلمان در قالب فاشیسم و نازیسم هیأتی افراطی به خود میگرفت. در مقابل گذشتهستایی سیاسی بعضی کشورهای اروپائی، حکومت شوروی آیندهستایی سوسیالیستی را  باب کرد که همهچیز را در آیندهای آخرالزمانی (همچون رستاخیز ادیان حوزۀ کویری) محقق میدانست. در این آیندهستایی آمریکا از رقیب خود عقب نماند؛ به موازات سوسیالیسم کوشید آیندهنگری تکنولوژیک را، اساس رشد صنعتی و مدنی خود و سایر جوامع معرفی کند.

دوست داشتن وطن به معنای زادگاه و بعد زادبوم، امری طبیعی است. عشق به محدودۀ زیستی در حیوانات هم غریزی و زیستانگی است، اما مبالغه در میهنپرستی (شوونیسم) خود را برتر از دیگران دانستن و انکار ارزشهای دیگران، نوعی ناهنجاری سیاسی و فرهنگی است. در این مبالغههای نژادی و اقلیمی، اروپائیان متمدن همانقدر مقصرند که پارهای از اقوام وحشی خودشیفته. در تاریخ، تیمور و آتیلا همانقدرخود را نمایندۀ قدرت فراطبیعی برای هدایت اقوام فروتر میدانستند که هیتلر و استالین با هجوم و فتح کشورها و استقرار شیوۀ حکومتی خود در آن جاها میخواستند آن مغلوبان بیپناه  را به زور خوشبخت کنند. 

جهان ایرانی و چیستی ما

غالب معاصران، وقتی صحبت از فرهنگ ایرانی میشود، بیاختیار نقشۀ فعلی ایران را در نظر میآورند و فرهنگ ایرانی را بر آن منطبق میکنند، اما اهل تحقیق، در ذهن خود نقشههای متعدد عهد هخامنشی و ساسانی یا امپراتوری اسلامی را مجسم مینمایند و آن همه دستاوردهای شگرف ـ از فتوحات و پیمانها گرفته تا علم و هنر و ادبیات و رویدادهای اجتماعی و فرهنگی ـ را به ایران تاریخی نسبت میدهند که بخشی از آن به ضرورت زمانه شکل فعلی ایران ـ این گربۀ عزیز ـ را به خود گرفته است. عموماً در بحثهای ادبی و فرهنگی حتا مقولههای رسمی، ما ساکنان ایران، خود را وارث انحصاری شاهانی چون کورش و محمود غزنوی و شاعرانی چون رودکی و فردوسی  و حافظ و مولوی و دانشمندانی چون بوعلیسینا و بیرونی میدانیم و محض منحصرکردن مواریث تاریخی به خویش، با دیگران به جدل و جدال میپردازیم. افتخار به نیاکان عیب نیست، اما به یاد داشته باشیم که امروزه روز، رودکی در واقع شاعر ازبکی است و محمود غزنوی و بوعلیسینا  افغانیاند؛ همانطور که فردوسی و حافظ در جغرافیای ایران قرار دارند. سر مولوی دعوا شدیدتر است. اهالی ایران او را از خود میدانند و افغانها هم و البته ترکها بیشتر او را از خود میشمرند. افغانی میگوید جلالالدین محمد اینجا در شهری از افغانستان کنونی متولد شده؛ ترک میگوید در قونیه عمر به سر برده و فعلاً ما از بقعهاش درآمد توریستی داریم؛ ما میگوئیم یک وقتی بلخ مال ما بوده و از طرفی او به فارسی شعر گفته، پس متعلق به ماست. اگرچه مولوی منحصر به کشوری نیست و متعلق به دنیای شعر است، اما به صرف فارسی نوشتن، نمیتوان او را ایرانی دانست؛ اولاً که در زادگاه او، افغانستان، هم به فارسی سخن میگویند. ثانیاً بسیاری از دانشمندان و اهل ادب ایران در قرون گذشته، آثارشان را به عربی نوشتهاند، آیا این دلیل میشود که اهالی حجاز آن نوشتهها را از خود بدانند که متأسفانه میدانند. اعراب ثروتمند، این اواخر کوشیدهاند در کرسیهای عربشناسی دانشگاهها و موزههای معتبر دنیا به ضرب درهم و دلار هر عربینویسی از ترک و تاجیک و غیره را جزء فرهنگ خودشان معرفی کنند.

از اوان مشروطیت که نظم عمودی «سلطان ـ رعیت» به سوی نظام «دولت ـ ملت» حرکت کرد، تعابیر جدید «وطن» و «ملت» در رسالات و مطبوعات مرسوم شد. «رعیت»ها که بهصورت «اقوام و قبایل مرتبط» میزیستند، متوجه شدند که زادگاه آنها تمامی وطنشان نیست، وطن به معنای کشور، گسترۀ سیاسی خاصی است که شهرها و مردمان وابسته به آن زیر یک پرچم  و یک هویت ملی، متحد و همسودند.

رعیت پیشین درک مبهمی از تاریخ و جغرافیا و فرهنگ داشت. وطن را شهر و نواحی دور و بر  آن میدانست و روش ملوکالطوایفی به این تصور قوام و دوام میداد. در فرهنگ مردمی رایج که بیشتر شفاهی و آئینی بود، انوشیروان عادل و تیمور لنگ  و خضر نبی و سلیمان پادشاه و شاهعباس و رستم و ائمۀ اطهار در یک دایرۀ معرفتی کنار هم و گاهی همزمان حضور داشتند و رعیت با افسانههای بیزمان و لامکان آنها دلخوش بود و زندگی میکرد. وقتی وطن و ملیت و تاریخ و جغرافیا در معنای علمیاش، برمبنای اسناد مکتوب و پژوهشهای باستانشناسی برای عموم مطرح شد، رعیت که حالا مردم سپس ملت نامیده میشدند، با شناخت حدود جغرافیای کشور و اهمیت زبان  و پرچم و سرود ملی و افتخارات تاریخی به بازشناسی خویش پرداختند. حکومت از سویی و روشنفکران از سوی دیگر در دورۀ پهلوی کوشیدند مبنای این بازشناسی ملی را براساس هویت فرهنگی ایرانیان استوار کنند. این پرسش مطرح شد که هویت ما مبتنی بر چیست؟ میانگین باورها این شد که  بخشی از گذشته و اکنون جاری در چشمانداز آینده زیربنای هویت جمعی هر ملتی را میسازد. روشنفکرانی چون بهار و هدایت و دهخدا و پیرنیا و فروغی و دیگران به جست و جوی چیستی ما ایرانیان، گذشته را کاویدند. پارهای کسان ایران قبل از اسلام را اساس هویت ملی ما دانستند. شگفتا دولتیان بر همان عناصری تکیه میکردند که مخالفان روشنفکر آنان. رضاشاه همانقدر افتخارات نیاکانی را برای تثبیت قدرت خود لازم میشمرد که ادیبان وطنپرست و آزادیخواه ما شیفتۀ آن روزگاران طلایی و آرزویی بودند. از همان زمان کسانی ایران بعد از اسلام را پایۀ بازشناسی ملت ایران قرار دادند. از آغاز، دو برداشت هویت ملی و هویت دینی به موازات هم پدید آمدند که سیاست فرهنگی رژیمها گاهی این و گاهی آن را قوت و اصالت بخشیده است.