آن که گفت نه! جواد مجابی; روشن فکری که تن به شور زمانه اش نداد و از تاریخ گفت«به قلم مهدی یزدانی خرم» 22 مردادماه 1397
جواد مجابی؛ مردی که در تمام سالهای عمرش مشغول نوشتن و خواندن و روایت بوده است. رمان نویس، منتقد نقاشی و ادبیات، شاعر، محقق، روزنامه نگار و … برآمده از نسلی که با شتاب و پر مینوشت و می اندیشید و مجابی این میان تمام وجودش را وقف ادبیات و هنر کرد. روشنفکری که برای من نماد میانه روی ست. او در مقام روزنامه نگار یکی از معدود شخصیت هایی ست که در آغازین روزهای انقلاب سعی میکند از شور دور شود و بعدش نیز مدام از خرد روایت می کند. در واقع ما از مجابي روشنفکر چه آموخته ایم؟ شاید مهمترین اتفاق همين ((نه)) گویی به نگاه هایی بود که چریک بودن را از او می خواستند…
سال ها پیش وقتی محمود احمدی نژاد به قدرت رسیده بود با جواد مجابی گفت و گویی داشتم. او در آن مصاحبه به من گفت مردم ایران در طول تاریخ واکنشهای کند اما تاثیرگذاری داشته اند. و اشاره کرد به عدم وجود نگاه تاریخی بین بسیاری نویسندگان معاصر و هم نسل خودش. همین گزاره کافی بود که مجابی برای من تبدیل شود به انسانی که سعی میکند نسبت به جهان پیرامون خود واکنش عقلانی داشته باشد. در یکی از بهترین رمانهایاش؛ (شب ملخ) قصه ی موشک باران ها و هراس زیستن در تهران جنگ زده را به نحوی روایت میکند که مخاطب در آن دچار همین درک تاریخی می شود. در تمام نوشته های اش به همین تاریخی بودن توجه جدی دارد و این در حالیست که صدای او به خاطر مشی میانه رو و تا حد غیر چپ کمتر از صداهای شورانگیز برخی برهه های حساس تاریخی شنیده می شود. او در تمام گلوگاه های تاریخی چند دهه ی اخیر میان ماجراست. مردی که خلاف بسیاری از نویسندگان و شاعران هم عصرش در آکادمی تحصیل کرده بود و از دانشگاه برآمده بود. از سویی دیگر مجابی از همان دوران نخستین فعالیت اش به شدت به نگاه تاریخی معتقد بود. نگاهی که برای او تبدیل شد به امری برای تامل روی پدیده ها. برای همین است که وقتی درباره ی جواد مجابی حرف می زنیم نمی توانیم مشي خونسردش را نسبت به جریان های اجتماعی زمانه اش نادیده بگیریم. جالب اینکه او همواره در کنار نامهایی بود که شور محض بودند. مانند احمد شاملو. شوری که طالب و خواهان بیشتری داشت و البته دارد. بیانیه صادر کردن و روایتی انتزاعی از مفاهیمی مانند آزادی یکی از بزرگترین ضربه هایی بود که روشنفکران عمدتن هیستریک ایران به تاریخ و زمانه ی خود زدند. آنها به دلیل محبوبیتی که بابت شعر و داستانشان داشتند تبدیل شدند به الگوهای سیاسی و بسیاری شان نیز دانش سیاسی چندانی نداشتند و عمدتن واکنش هایشان از سراحساس یا ایده آل های فکری یا حتا حزبی شان بود. برای همین با مروری بر کارنامه ی این چهره ها می توان حجم قابل ملاحظه ای از کلی گویی ها و بیانیه هایی را تماشا کرد که مشغول صدور راه و چاه برای همه گان هستند. چنین جَوی چنان مطلوب و جذاب شد که حتا تا امروز نیز رگه هایی از آن را می توان بین نویسندگان و شاعران دید. اما مجابی در این زمینه متفاوت بود. با نگاهی به مقالات و تحلیل ها و یادداشتهای اش می توان دید که هر چند در تمام بزنگاه های تاریخی کنار هم قلمان اش بوده ولی آن شورزده گی نمادین را نداشته و شاید برای همین است که آن شکل نمادین را پیدا نکرد. مجابی فلسفه ی سیاسی و اقتصاد می شناخت. بارها هم صحبتی با او به من نشان داد که چه ذهن تحلیلگر روشنی دارد و تلاش می کند از آن مفهوم نمادین و غیر قابل باور روشنفکر، خود را دور نگه دارد.و این در حالی است که مجابی بارها دچار سانسور و انقباضهای فرمایشی شد. به همین دلیل وقتی از او حرف می زنیم باید توجه داشته باشیم که چگونه ممکن است شاعر و نویسنده ای چون او بتواند در این تندباد حادثه که زمام عقل ها به دست انتزاع و احساس افتاد خود را حفظ کند و دچار جوزده گی عمومی نشود. مجابی شاید یکی از معدود لیبرال مسلک هایی بود که با منش آشتی جویانه اش توانست در فضای چپ زده ی عصبی دهه ی شصت نقش پررنگی بین نویسنده گان ایرانی بازی کند. او این جایگاه را به واسطه ی دانش شگفت انگیزی به دست آورد که از او انسانی واقع بین و دور از شعار سازی ساخت.
مجابی ای که من از او می نویسم مردیست که فارغ از نویسنده و شاعر بوده گی همیشه به عنوان ذهنی آرام و هوشیار در تاریخ ایران حضور داشته . مدام به مسیر تاریخ ارجاع داده و مدام تلاش کرده از این تاریخی بودن تمام عیار دفاع کند. «رِمون بودِن» در کتاب درخشان «چرا روشنفکران لیبرالیسم را دوست ندارند» اشاره می کند یکی از دلایل نمادنشدن روشنفکران لیبرال عقلانیت و تن ندادنشان به نشانه های نمادین است و البته تاثیرگذاریشان بسیار بیشتر. جواد مجابی تا حدودی مصداق این اشاره ی بودن است. او بیش از اینکه پی قهرمان شدن باشد دنبال روایتهای عمیق و جریان شناختی بود از رابطه ی قدرت و مردم در ایران چند صد سال اخیر، او جای آنکه برای آزادی آه بکشد تلاش کرده معیارها و نسبت های این آزادی را درک و روایت کند. به همین خاطر مسیری که او پیموده و هنوز درآن است، مسیری ست بسیار متفاوت تر از اکثر روشنفکران هم دورهاش . روحی جست وجوگر که مبارزه و ایستادن اش مقابل سانسور صرفن برای کتابی از خودش با همفکران اش نبوده، بلکه به نقل تاریخ سانسور مشغول شده. یا اگر اظهارنظرهای او را مثلن درباره ی روزنامه نگاری بخوانیم در می یابیم تا چه حد به رابطه ی بین مرجعی سیاسی مطبوعات و جامعه هدف واقف است. مجابی هیچ کاری را برای ماجراجویی و طبع آزمایی شروع نکرد. او با توجه به وضعیت اش تلاش کرد تا بتواند از اندوهی که ادبیات و هنر ایران را در بر گرفته، فرصتی بسازد تا درش قدرت را بیابد. قدرت این ادبیات را که توانسته هنوز هم باقی باشد. مردی که کارهای نسل نو را می خواند و در تنهایی خود فرو نرفته است. جواد مجابی برای من و بسیاری نویسنده گان و روزنامه نگاران هم نسل ام مرجعی ست منصف و قابل اعتماد که بی مسامحه بودن اش دل گرمی ست و حافظه اش مخزنی از دانسته ها . او تمام عمرش را به نگریستن گذرانده، شاهد بودن، تماشا و این چیزی نیست که بتوان در هر روشنفکر ایرانی یافت. واکنشهای اش معمولن آرام و فکرشده بوده و کافیست سری به نوشته های مطبوعاتی اش بزنید تا دریابید چه قدر درست تر و جدی تر از انبوهی ستاره گان روشنفکری فضا و جریان های سیاسی را پیش بینی و درک می کرد. برای همین است که انتشار هر کتابی از او سوای وضعیت زیبایی شناسانه و انتقادی ای که می توان نسبت به آن داشت بیانگر یک تجربه است. تجربه ای که هیچگاه برای او تمام نمی شود و مدام در حال نو شدن است. مجابی از جنس روشنفکرانیست که تعدادشان در ایران بسیار کم بود. دور از نمایش و در عین حال مقتدر و همیشه حاضر. مردی که برای خوش آمد دوستان اش چیزی را گردن نگرفت و در عین حال همیشه به امید ایمان داشته و دارد. برای همین است که جواد مجابی روحی ست داننده که تاریخ را هدف خود میداند و با آن چشم در چشم است نه وقایع را. او در این وضعیت مصداق روشنفکری شد که می تواند تکرو و میانه رو باشد و باج به هیچ انتزاع و کلی گویی ای ندهد.
مصاحبه گر: مهدی یزدانی خرم
منبع: روزنامه سازندگی مورخ 22 مرداد ماه 1397 صفحات 14 و 15
(سعی بر آن شده تا ویرایش متن اصلی با اندکی تغییر رعایت شود)
«در اقلیم حضور با جواد مجابی» گفتگوی ناستین مجابی همسر دکتر مجابی با روزنامه شرق، 1 مردادماه 1397
آسیه جوادی (ناستین)
اردشیر محصص
جواد مجابی از چشم اردشیر محصص
کاریکاتوریستی که ترس را نمیفهمید
اردشیر محصص پسر سرور مهکامه محصص لاهیجانی است که با پروین اعتصامی دوست بود. پدرش قاضی بود و در دوران جوانی اردشیر مرد. اردشیر از دانشگاه تهران در رشته حقوق فارغ التحصیل شد ولی به کاریکاتور روی آورد. خواهرش ایراندخت محصص استاد کاریکاتور و پسر عمویش بهمن محصص مجسمه ساز و نقاش است. محصص در دوران سردبیری شاملو در کتاب هفته کارش را آغاز کرد و پس از آن به روزنامه کیهان رفت و سالها در صفحه هنر و اندیشه کیهان کار کرد.
وی کتابهای « اردشیر و صورتکهایش»، « اردشیر و هوای توفانی»، « تشریفات»، « شناسنامه»، « لحظهها»، « وقایع اتفاقیه»، « طرحهای آزاد»، « کافرنامه»، « دیباچه» و « تبریکات» را در فاصله چهار سال از ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۴منتشر کرد. محصص در دوران انقلاب آثاری علیه حکومت پیشین و در جانبداری از انقلاب ایران منتشر کرد، اما پس از انقلاب به نیویورک رفت و تا زمان مرگش در سال ۱۳۸۷ در همانجا زندگی میکرد.
جواد مجابی دوست و همراه محصص و اغلب هنرمندان حوزه هنرهای تجسمی است. او بیش از هر منتقد هنری ایرانی آثاری درباره نقاشان و طراحان ایرانی دارد. مجابی درباره محصص گفته است: « محصص معنی ترس را نمیفهمد، حتی اگر برایش توضیح داده شود.» احمد شاملو هم درباره هنر محصص گفته است: « اگر قلم عبید چاقوی جراحی است، قلم اردشیر نیز چنین است. مجابی، اردشیر محصص را «بنیانگذار کاریکاتور نوین» در ایران میداند.
مجابی میگوید: «اردشیر نخستین کسی در ایران بود که کاریکاتور نوین ایرانی را که پیش از او سابقه نداشت ودر ارتباط با کاریکاتورهای جهانی پدید آورد. قبل از او، کارهایی انجام میشد که بیشتر شبیه آثار کاریکاتوریستهای ترکیه یا قفقاز بود. اردشیر به کاریکاتور، به معنای امروزی که در ایران رایج است، شکل داد و با سماجت و پشتکار غریبی که داشت و آگاهی فراوان و گستردهای که از هنر جهان داشت، توانست پایههای کاریکاتور جدید ایران را بریزد، که از دنیای امروزی ما، خبر میداد.»
مجابی درباره بسیاری از طراحان و نقاشان ایرانی کتاب نوشته است. او درباره محصص کتابی نوشته به نام « شباهتهای ناگزیر» که این کتاب نخستین بار در سال ۱۳۵۲ منتشر شد و مجابی با همکاری همسرش در آن تغییراتی داد و آن را با عکسها و نامههای محصص منتشر کرد. در این گزارش چهار کاریکاتور و طرح اردشیر محصص درباره جواد مجابی را میبینید.
مجابی میگوید: « چه چیز می تواند برای من حیرت انگیزتر از «واقعیت» باشد؟ این واقعیت که هستم، اینگونه هستم و اینجا هستم. واقعیت وجود داشتن و نواله وجود را نشخوار و گواریدن، ارتباطات را دیدن و دریافتن، در قراردادهای اجتماعی شکل گرفتن و ادامه دادن، این واقعیتی است که من و شما هرکدام به شیوهای با آن روبرو میشویم. تصویرهای متفاوتی درباره آن داریم. فاجعه زبان و مصیبت قراردادی بودن جهان، این تصویرهای ناهماهنگ را کنار هم مینهد. من از چیزی می گویم، شما چیز دیگری می شنوید و کلام در این میان چه بیهوده دستمایه ارتباط شده است. ارتباطی قراردادی که هیچگاه کامل نیست.»
مجابی ادامه میدهد: « من از واقعیت حیرت میکنم، واقعیتی که از وقایع روزمره و ارتباطات شکل میگیرد و ساختمان مییابد. بردگان و قربانیان، واقعیت وقایع و ارتباطات بشری را جدی میگیرند و آن را باور دارند، اما فراموش میکنند که معمارانی از هرسوی جهان در طول تاریخ، این قراردادها و حقایق را به سلیقه خود تعبیر کردهاند و میزانی نهادهاند. خشت خشت این عمارت که جامعه و تاریخش مینامیم به سلیقه معمارانی دور و نزدیک بالا رفته که از کجی طعنه بر برج پیزا میزند و هر خشت بظاهر استوارش، میتواند لق و ناپایدار باشد.»
تصویر مجابی اثر اردشیر محصص را میبینیم و مجابی مینویسد: « آنان که زمان را به ثانیه و دقیقه و روز و شب تقسیم کردهاند و آنان که جهان را به شرق و غرب و آنان که قانون و اخلاق آفریدهاند و به ماندگاری آن ایمان آوردهاند تا انسان را با نمونههایی که در ذهن خویش پروردهاند هماهنگ سازند، آنانکه بر حقانیت خویش، برتری نژاد خود، بر مصالح کشور خویش، در انباشتگی خود و گرسنه وانهادن دیگران، تردید نکردهاند آنان و دیگران بیآنکه از خیالپردازی خود شرمسار باشند و یا در گرایشهای خود شک برند، مردمان عهد خود و عصرهای دگر را کور و کر خواستهاند.»
مجابی طنزپرداز مینویسد: « طنزپرداز به انکار واقعیت برنمیخیزد، چه کسی جنگ، گرسنگی، مرگ، بهرهکشی و سودپرستی را میتواند انکار کند؟ اما میتوان در ارزیابی آنها تردید روا داشت، میشود در کار مصلحت اندیشان قوم که این وقایع را ساختهاند و میسازند، شک کرد، میتوان جدی بودن و درست بودن رابطهها را باور نداشت، و کلام جهانگشایی که ملتی را به جنگ وامیدارد یا به آزادی و آبادی نوید میدهد یا حرف موعظهگری که جهان شیرین خیالی را بر جهان تلخ و پر از فقر و مسکنت اکنون برتری میدهد، نشنیده نگرفت.
13 مردادماه 1396
منبع: مجله حلزون
مجله حلزون
مجابی دستهایش را زیر چانه میگذارد
مجابی طنز نویس بزرگی است. او یکی از پرکارترین طنزنویسان ایرانی است. البته بسیاری از کارهایش نقدهای هنری یا داستان و رمان و شعرهایی هستند که طنز نیستند، و خیلی از همانها که طنز نیستند هم رگههایی از طنز دارند. او قزوینی است و در شهرش دهخدا، نسیم شمال، عبید و خیلی طنزنویسان دیگر به عرصه طنز وارد شدهاند. او عمیقا به فکر فرو میرود و میگوید: « طنزپرداز راه نشان نمیدهد، بلکه از عادتها و قالبها و رفتارها پرده برمیدارد و روی دروغها، تزویر، مصلحتاندیشی، پردهپوشی و جنایتها انگشت میگذارد.»
مجابی گاهی اوقات به مهمانی میرود. توی مهمانی به فکر فرو میرود و در حالی که دست راستش را زیر گوش راستش گذاشته است، میاندیشد. معمولا افراد و بخصوص طنزنویسان دست راست را زیر گوش چپ نمیگذارند، بخصوص در این تصویر که کار بهروز گلزاری است. مجابی معتقد است: « منشاء طنز زشتی و تلخی واقعیت است و نمایش همین تلخی و زشتی طنز را بوجود میآورد.»
مجابی یک برادر دارد که این پرتره را از او نقاشی کرده است. جواد مجابی نقاشی را دوست دارد و چندین کتاب درباره نقاشی و نقاشان نوشته و با اغلب آنان رفیق و دوست است. شاید برادر مجابی هم نقاش باشد، اگر نبود این نقاشی را نمیکشید. شاید برادرش هم این جمله را از او شنیده باشد که «ما دچار عدم درک مشترک از زبان و واقعیت هستیم و همین موضوع برقراری ارتباط میان انسانها را دچار مشکل میکند.»
مجابی گاهی اوقات خودش را نقاشی میکند، مثلا همین نقاشی که بالا میبینید کار خودش است. او معتقد است که « انسان قربانی هستی است، حتی اگر خودش بیرحم باشد.» آیا در این نقاشی مجابی با خودش بیرحم بوده است. او به ما پاسخی نمیدهد.
مجابی بر دو نوع است، یک نوع طنزنویسی که متفکر به نظر میرسید، خوب لباس میپوشید و کلاه کجی روی سرش میگذاشت و عینک داشت و سبیل هم نداشت. نوع دوم مثل همان نوع اول است که سبیل داشت. او سالهاست که سبیل ندارد. او در تصویر بالا که کار بهمن رضایی کاریکاتوریست گل آقا و خیلی جاهای دیگر است، هنوز سبیل دارد، با دست راستش هم با سبیلش بازی کرده است. خیلیها فکر میکنند سبیل با ایدئولوژی رابطه دارد. مجابی معتقد است: « ایدئولوژی انسان را قربانی کرده است و انسان نباید در قلمروهای از پیش تعریف شده فکری گرفتار شود.» او دیگر سبیل ندارد.
این تصویر کار اسماعیل مظفری است؛ یک مجابی طنزنویس خوش لباس و پوشنده کلاه که دیدگاه تلخی نسبت به آدمها و جامعه دارد، اگرچه او دلش برای مردم میسوزد. در ” اهمیت حسن بودن” نگاه او را نسبت به مردمی که احمق و ساده هستند و در مقابل سرنوشت تلخشان جز نظارهکردن کاری نمیکنند، مشاهده میکنیم. مجابی از این همه سکوت آدمها در قبال سرنوشتشان غمگین است و این غم را در داستانهایش نشان میدهد.
مجابی طنزپرداز یک تصویر دیگر هم از خودش کشیده است. این طنزپرداز، همان که عکسش را کشیده میگوید: « پنج، کار طنزپرداز انکار واقعیت نیست، بلکه نگاه کردن، اندیشیدن و تردیدکردن در واقعیت است.»
گاهی اوقات جوادخان مجابی لم میدهد و به روبهرو نگاه میکند، مثل همین تصویری که حسن مشکین فام از او کشیده است. در این لحظه مجابی به چه چیزی فکر میکند؟ او پاسخ میدهد: « طنز از تناقضهای واقعیت و بیگانگی انسان سخن میگوید.» او بیشتر فکر میکند و میگوید: « انسان در اضطراب هستی زندگی میکند.»
این تصویر را زمان زمانی یکی از نخستین استادان نقاشی کشور کشیده است. زمان زمانی چندی قبل در کالیفرنیا درگذشت، در تصویری که از زمان به جا مانده، مجابی متفکرانه دو دستش را به دو سوی صورتش گذاشته و دارد فکر میکند. شاید به خیلی آدمها فکر میکند که طنزشان او را ناراحت میکند. او با خشم میگوید: « طنز با مسخرگی و دلقکی و سرگرمی فرق دارد و وظیفه طنزنویس خنداندن مردم نیست. در طنز خندیدن حرام است.»
16 مردادماه 1396
منبع: مجله حلزون
ابراهیم نبوی
در حلزون امروز اولین بخش از کاری را که در آینده خواهیم کرد، خواهید خواند؛ مجموعهای را عرضه میکنیم درباره جواد مجابی طنزنویس بزرگ ایرانی. مجابی یکی از آغازگران طنز مدرن ایران از دهه چهل است، او اگرچه تا دوران معاصر همچنان طنز را ادامه داده است، اما طنزهای ویژه او در دهه پنجاه بیشتر رایج بود. در نوشتههای امروز، یک بررسی از آثار و شخصیت مجابی طنزنویس، کتابشناسی او و دو اثر مهم او یعنی « اهمیت حسن بودن» و « این مرد خطرناک است» را برای شما ارائه کردیم.
جواد مجابی متولد سال ۱۳۱۸ در قزوین است. او در شهری به دنیا آمده است که طنزاندیشان بسیاری از آن برخاستهاند و در تاریخ طنز همواره نام همشهریانش آمده است؛ عبید زاکانی، میرزا علی اکبرخان دهخدا، سید اشرفالدین گیلانی، عارف قزوینی، بهاءالدین خرمشاهی و بسیاری دیگر از قزوینیان نشان دادهاند که در خرده فرهنگ این دیار نشانه هایی بزرگ از طنزاندیشی و ظریف و لطیفگویی وجود داشته است. مجابی از خانوادهای قدیمی و ریشهدار از قزوین است. او در رشتههای حقوق و اقتصاد و مجسمهسازی تحصیل کرده است و از دانشگاه تهران دکترای اقتصاد گرفته است، اگرچه در زندگیاش هر کاری کرده است جز اقتصاد و گفته است که از اعداد همواره می هراسد.
« بی عدد بود، با عدد آشنا شد، به عدد سواری داد، بی عدد در خاک شد…»
جواد مجابی یک همهکاره فرهنگی است.
روزنامهنگاری که نوشتن روزانه را در دورانی از عمرش جدی گرفت. طنزنویسی خلاق و اندیشمند که بیشتر در دوران جوانیاش طنزنوشت، اما همیشه طنز را جدی گرفت. شاعری که شاید دوست دارد بیش از هر چیزی به این نام خوانده شود. داستاننویس و رماننویسی که از موقعیت تلخ انسانی داستان ساخته است. پژوهشگری در حوزه ادبیات که آثاری ماندگار در شناخت دیگران نوشته است. منتقد و محقق حوزه هنرهای تجسمی که بخش مهمی از زندگیاش را در حوزه زیباییهای تصویری گذرانه است. داستاننویسی کودکان که چند سالی از عمرش را در خلق اثر برای کودکان گذرانده است.
مجابی طنزنویس، به عبید فکر می کند.
با وجود اینکه بیشترین آثار مجابی در حوزه طنز نیست، اما او بیشتر به این خاطر شناخته شده است، چه خود بخواهد یا نخواهد. نوشتههایش زمانی به عنوان نمونههای عالی از طنز اندیشمند شناخته میشد و همین نوع طنز نام او را بر سر زبانها انداخت. جود مجابی همواره از تریبونهایی که طنزنویسان رایج کشور در آن حضور داشتند پرهیز میکرد، او نه در مجلات رایج طنز نوشت و نه مانند بسیاری از طنزنویسان در رادیو و تلویزیون حاضر شد و نه در گروههای طنزنویسانی مانند حلقه توفیق یا کاریکاتور یا گل آقا حضور یافت. آثارش در بعضی روزنامه ها چاپ شد و بعدا به صورت کتاب به بازار رفت. اولین آثار طنز مجابی در سال ۱۳۴۶ در مجله جهان نو چاپ شد، و بعد تر نوشتههای طنزش در مجله خوشه که دوست مجابی، احمد شاملو سردبیر آن بود، عرضه گشت.
به نظر مجابی طنزنویس نمی نویسد تا بخنداند. او مینویسد برای اینکه خندهاش گرفته است. موقعیت ها چندان مضحک و عجیباند که نمیتوان مدت مدیدی جدی ماند. مجابی طنز را ابررسانه ای میداند که در هر رسانه دیگر چون ادبیات و هنرها و مطبوعات به گونهای کاربرد دارد. مجابی طنز اجتماعی و سیاسی نمینویسد، اگرچه آثارش مملو از اشارات و کنایات اجتماعی و سیاسی است، او بیشتر به قلمرو طنز ادبی نزدیک میشود و از همین رو یادداشتهایش بدون تاریخ میشود. از طنزهایش نمیتوان دوران خاصی را شناخت و از سوی دیگر طنزهایش با گذشت تاریخ نمیمیرد. رمان « جیم» نمونهی طنز ادبی اوست که در آن یک طنزاندیش به نیای کبیر خود عبیدزاکانی مینگرد و شاهد ورود او به مکان و زمان معاصر است. تغییر موقعیت، موجب تردید در واقعیت پیرامونی میشود و این شکاکیت برمیگردد به داوریهایی که عبید در زمان خودش هم داشته است. بدینگونه طنزپرداز خودش هم سوژه طنزپردازی میشود.
یادداشتهای آدم پر مدعا
شاید این کنایه مجابی بر یادداشتهایش نوعی فرافکنی او را نسبت به شخصیتش در حوزه طنزنویسی نشان دهد. مجابی در یادداشتهای آدم پر مدعا به حوزه لطیف و ظریف گفتن در طنز نزدیک میشود. در آقای ذوذنقه، نوشتهها به داستان کوتاه نزدیک میشود، ” اهمیت حسن بودن” یکی از بهترین طنزهای مجابی در این مجموعه قرار دارد. طنزنویس آقای ذوذنقه فضایی سرد و تلخ و بیهوده را نشان میدهد که آدمها در آن بی پناهند، آدمهایی مثل حسن یا آقای سلامت.
یادداشتهای بدون تاریخ
یادداشتهای بدون تاریخ مجموعه طنزهای مجابی هستند که قبلا در نشریات چاپ شده بود. اشاره خوشبینانه مجابی در مقدمه این کتاب که در فروردین ۱۳۵۸، همزمان با احساس آزادی پس از انقلاب چاپ شد، نشان از نگاه او به آثار طنز خودش در گذشته و احساسش نسبت به انقلاب ۱۳۵۷ دارد. در این اشاره چنین آمده است: « گزیده ای از یادداشتهای بدون تاریخ اینک رویاروی شماست. مفصل آن را شاید در نشریات روزگار« حبس و قفس» خوانده باشید. در آن ایام چنان که رفته و دانی، شاید جز تمثیل و طنز پناهگاهی برای اصحاب قلم نمانده بود وگرنه یا رابطه کاتب با مردم قطع میشد یا با حیات. پارهای از این یادداشتها را که مربوط به واقعات روز و روزگار نبود و بیشتر از واقعیات نشانه داشت در این دفتر آوردم به اضافه چندتایی طرح که سالها پیش آنها را در ایام فراغت پشت میز اداره قلمی کرده بودم. به روزگار صراحت و خروش، شاید این نوشتهها یادآور روزگاری باشد که جز به کنایه از پرندهها و گلها نمیشد سخنی راند. انتشار یادداشتهای« عصر اسارت» که من آنرا « عصر بدون تاریخ» نامیدهام مرثیهایست که همواره در فقدان آزادی سروده میشود.»
یادداشتهای بدون تاریخ شاید یکی از بهترین نمونه های طنز مدرن ایران در دهه پنجاه است و از نگاهی دارای بهترین نشانه شناسی برای شناختن جامعه ایران در آن ایام. پس از این مجموعه مجابی طنزنویسی را نه که کنار بگذارد، که در قالب طنزهای شناخته شدهاش دنبال نکرد. نام کتابی را در فهرست آوردهام به نام نیشخند ایرانی، کتاب را خود ندیده ام، شاید که طنزهای منتشر نشده او در این سالهاست. علیرغم این، مجابی همواره طنز را بهعنوان نوعی نگاه که در او همواره وجود دارد در آثارش اعم از شعر و رمان و داستان نشان میدهد. جز اینکه کسانی که در حضور او نشستهاند، میدانند که نکتهگوی غریبی است و در لحن و کلامش طنزی عجیب دارد که او را از لهجه قزوینی بینیاز میکند.
حیرت از واقعیت و فاجعه زبان
طنزهای مجابی از طنزهایی هستند که مستقیما نگاه او را نسبت به واقعیت نشان میدهد. لابد خواهید پرسید مگر حالت دیگری هم وجود دارد؟ می گویم که آری و اشاره میکنم به بسیاری از طنزهای طنزنویسان که طنز مولف شان نیست، یا واکنش زمان و نیاز خواننده است یا تنها بهره بردن از زبان است برای انتقال مفهوم، اما مجابی زبانی ویژه خود دارد، زبانی که با ذهن او یگانه است. معتقدم این مشخصات را در مورد نگاه مجابی به طنز میتوان دریافت:
یک، منشاء طنز زشتی و تلخی واقعیت است و نمایش همین تلخی و زشتی طنز را بوجود میآورد.
دو، ما دچار عدم درک مشترک از زبان و واقعیت هستیم و همین موضوع برقراری ارتباط میان انسانها را دچار مشکل میکند.
سه، انسان قربانی هستی است، حتی اگر خودش بیرحم باشد.
چهار، ایدئولوژی انسان را قربانی کرده است و انسان نباید در قلمروهای از پیش تعریف شده فکری گرفتار شود.
پنج، کار طنزپرداز انکار واقعیت نیست، بلکه نگاه کردن، اندیشیدن و تردیدکردن در واقعیت است.
شش، طنز از تناقضهای واقعیت و بیگانگی انسان سخن میگوید.
هفت، انسان در اضطراب هستی زندگی میکند.
طنزهای مجابی از طنزهایی هستند که مستقیما نگاه او را نسبت به واقعیت نشان میدهد
هشت، طنزپرداز راه نشان نمیدهد، بلکه از عادتها و قالبها و رفتارها پرده برمیدارد و روی دروغها، تزویر، مصلحتاندیشی، پردهپوشی و جنایتها انگشت میگذارد.
نه، طنز با مسخرگی و دلقکی و سرگرمی فرق دارد و وظیفه طنزنویس خنداندن مردم نیست. در طنز خندیدن حرام است.
مجابی دیدگاه تلخی نسبت به آدمها و جامعه دارد، اگرچه او دلش برای مردم میسوزد. در ” اهمیت حسن بودن” نگاه او را نسبت به مردمی که احمق و ساده هستند و در مقابل سرنوشت تلخشان جز نظارهکردن کاری نمیکنند، مشاهده میکنیم. مجابی از این همه سکوت آدمها در قبال سرنوشتشان غمگین است و این غم را در داستانهایش نشان میدهد.
شکل طنزهای مجابی
مجابی از شیوه های مختلفی در طنزنویسی استفاده کرده است، خصلت مشترک این شیوه ها این است که آثارش در فرمهای رایج طنز نیستند، و همین متفاوتبودن ویژگی آثار اوست.
یک، مجابی از قالب داستان کوتاه بسیار استفاده کرده است، بسیاری از آثار طنز او داستانهای کوتاهی هستند که پیرامون یک شخصیت ساخته شده است.
دو، برخی از طنزهای مینیمال مجابی به شعر نزدیک میشوند، استفاده از ایماژهای شاعرانه و استیلهای شعر در این طنزها وجود دارد.
سه، نثر مجابی در هرحال نثری فاخرانه و ادیبانه است. او به زبان فارسی تسلط دارد و گاهی همین موضوع باعث میشود میان طنزش با زبان تعارض بروز کند.
چهار، بهترین کارهای مجابی جملات کوتاه طنزآمیز اوست، این جملات ظرافتگوییها و حکمتاندیشیهای اوست. بعضی از این طنزها به قالبهای داستانی و مینیمال نزدیک میشود، و بعضی در حد ظرافتگویی میماند. این طنزها حکایات مدرنی هستند و شاید بازآفرینی مدرن حکایات عبید زاکانی.
پنج، گفتوگوهای دو نفره: بعضی طنزهای مجابی ظاهرا گفتگوهای دونفره و حقیقتا گفتگوی ذهنی و کشفهای اوست.
شش، فابلهایی درباره حیوانات و چیزهای دیگر: مجابی از حکایات حیوانات استفاده میکند، اگرچه در شیوه بیانی با فابل فاصله میگیرد. گاهی اثر کلیلهودمنه را بر بعضی از نوشتههایش میتوان احساس کرد.
هفت، یادداشت نویسی: بعضی از طنزهای مجابی یادداشتهایی شخصی را میماند، با این تفاوت که نویسنده این یادداشتها طنزنویس است.
هشت، خاطرهنویسی: بسیاری از طنزهای مجابی خاطره او از آدمهاست، شاید به این دلیل که طنز شفاهی او آنقدر قدرتمند است که برای ساختن طنز بیان مجدد این طنزها کفایت میکند. این بخش از طنزهای مجابی جزو کارهای مهم اوست.
مجابی روشنفکر و هنرمند
جز شخصیت طنزنویس آدمهای دیگری هم در درون مجابی وجود دارد. او دوست نزدیک احمد شاملو، غلامحسین ساعدی، ژازه طباطبایی، نورالدین زرین کلک و بسیاری دیگر از بزرگان هنر و ادب ایران است. همیشه جای او در هنر و ادبیات جدی گرفته شده است. شاید به همین دلیل مجابی بیشتر به سوی شعر و رمان و داستان و نقد ادبی و هنری کشیده شد. مجابی سالهای طولانی به پژوهشهای هنری پرداخت. دو اثر مهم او با عنوان شناختنامه شاملو و شناختنامه ساعدی شاید بهترین کارها در مورد این دو هنرمند بزرگ ایرانی است. مجابی در کنار پژوهش ادبی به نقد نقاشی نیز پرداخت. او در طول بیش از ده سال که دبیر بخش ادب و هنر روزنامه اطلاعات بود نقد نقاشی را جدی گرفت و بعدها نیز در نشریاتی مانند دنیای سخن و آدینه همین کار را ادامه داد.
مجابی تعداد زیادی مجموعه شعر منتشر کرده است. وی بیشتر به شعر بلند، منظومه، گرایش داشته است و معمولا خود را بیش از هر چیز شاعر میداند. وی از سال ۱۳۵۱ کار داستان نویسی را هم جدی گرفته است. داستانهای بلند و رمانهای او بیشتر در سالهای پس از انقلاب منتشر شد. و در اکثر این رمانها و داستانها موقعیت انسانی و تاریخی مورد نظر اوست.
مجابی روزنامهنگار
فعالیت روزنامهنگاری مجابی از سال ۱۳۳۵ با چاپ مقالاتی در روزنامه ها و مجلات قزوین شروع شد. بعدها با مجلههای جهان نو، خوشه و فردوس همکاری کرد. او از سال ۱۳۴۸ کار جدی روزنامهنگاری را با عنوان دبیر سرویس هنری روزنامه اطلاعات آغاز کرد. او صدها مقاله را در مدت ده سال فعالیتش در این روزنامه به چاپ رساند. مجابی از سال ۱۳۴۹ کار نویسندگی حرفهای را آغاز کرد و آثارش را در داخل و خارج ایران منتشر کرد. او مدتی سردبیر مجله « دنیای سخن» بود و با مجله های « آدینه» و « تکاپو» نیز همکاری کرد
چند یادداشت بدون تاریخ
یادداشتهای بدون تاریخ طنزهای کوتاه مجابی است که او را از دیگر طنزنویسان مشخص میکند. این نوشتهها چیزی از حکمت دارند و حاوی اشارات و کنایات سیاسی و اجتماعی و اغلب انسانیاند. شاید بتوان گفت در این نوع کوتاهنویسی مجابی پیشگام دیگر طنزنویسان ایرانی است.
عمر شریف
با پیرمردی شصت، هفتاد ساله صحبت میکردم. پرسیدم: خب، این شصت هفتاد سال چگونه گذشت؟ گفت: این تنها موردی بود که من هیچگونه مداخله ای در آن نداشتم.
علامت الحمق
حماقت چیزی است که همه آن را در یک آدم تشخیص می دهند، جز خود او.
کافه شاعران
شاعران از کافه بیرون رفتند. روی میز، بطریهای عرق ماند و کف کافه مشتی احساسات داغ.
گرسنگی
بر سفره ما جز گرسنگی و نام خدا چیزی نبود.
سال بد
من به ساعت اعتقاد ندارم، همین که بدانم در چه سالهایی زندگی میکنم برای هفت پشتم کافی است.
جوانی
کلاغ جوان، طاووس را هم قبول ندارد.
ضربالمثل
آب که گل آلود شد، ماهیها فرار کردند؛ همه آن ضربالمثل را شنیده بودند.
خبرچین
از آن موقع که کلاغها روی آنتن مینشینند، عادت خبرچینی خود را از دست دادهاند.
وفاداری
از صندلی من هنوز صدای اره برقی میآید.
تجمل
اینروزها داشتن احساسات انسانی نوعی تجمل شمرده میشود.
نوبت
درختی را در باغ اره میکنند، درختهای دیگر چنان ساکتند که انگار نوبت گرفتهاند.
عینکی
برای نشان دادن حق از باطل، باید عینک خود را به دیگران قرض بدهیم.
الحواشی
وقتی متنها بیارزش میشود، حاشیهرفتن امری طبیعی است.
علائق اجدادی
باستانشناس حرفهای کسی است که به پدر جدش بیشتر از فرزند خود علاقه داشته باشد.
خواجگی
معمولا خروس و گاو و خر را اخته میکنند؛ خروس را برای جنگی شدن، گاو را برای پروار شدن و خر را برای بار بیشتر بردن، شگفتا از طبیعت آدمی.
فایده کتاب
وقتی اولین کتاب مصور را برای کودکم خریدم، سه ساله بود. کتاب را گرفت و پاره کرد. پرسیدم: چرا کتاب را پاره کردی؟ گفت: پس برای چه خریده بودی؟
این آدمها
خواندم که« جهانگشایی اسکندر بر اثر تعلیمات استادش ارسطو بوده است.» حاشا که چنین باشد که اگر ارسطو راز آن معما میدانست، خود بدان میپرداخت. چنین مینماید که اسکندر جهانگشایی و دولتیاری را از برکت جهل بهدست آورد نه در سایه دانش ارسطویی.
مشکل اینست
هربار که دفترچه سفید را پیشرو میگذارم و قلم بهدست میگیرم، این وسوسه در من بیدار میشود که« چه بنویسم که به درد کسی بخورد و به کسی برنخورد.» مشکل این است.
9 دی ماه 95
منبع: مجله حلزون
23 خرداد 1396 ـ نروژ (به مناسبت نصب کاشی ماندگار بر سر در منزل جواد مجابی)
آسیه امینی
تقصير مجابی ذهن فعال و سيال اوست! تعجب نكنيد مجابی با دانش گستردهای كه از هنر و نوشتار به طور كلی دارد، وقتی آغاز به كاری (مثل سفرهای ملاح رؤيا) يا بعضی داستانهای تخيلی يا حتی همين كتاب «شعر بلند تأمل» میكند، اختيار سياليت ذهن و منظرهای بیكرانۀ خيال و حساسيت هنرمندانه از دستش خارج میشود و فراموش میكند كه مردم امروز دچار چه تنبلی و رخوت ذهنیای شدهاند… «شعر بلند تأمل» در تمام لحظاتش حرف دارد، اما نه مفهوم و موضوع. حرف را زبان خلق میكند، اما نه به بازی. شاعر ميراثی بیكران پشت سر دارد كه قاصدان زبان تكه تكه، سطرسطر و بندبند آن را از گذشته برای او میآورند و در امروز جاری میسازند و شعر میگويد كه: هيچ گسستی نيست. آن چه بوده، همين حالا و همين اينجاست… نكتۀ مهم كار مجابی در اين شعر (و بسياری شعرهايش ) اين است كه «امروز» و «اسطوره» خيلی راحت و زيبا جا عوض میكنند. اما به انتزاع اسطورهای نمیرسند. 30 مرداد ماه 1383 ـ دفتر هنر شمارۀ 17 ـ ويژۀ جواد مجابي
منوچهر آتشي
من سال هاست كه كه از نزديك شاهد رشد شعر و شاعری او بوده ام، از آن مراحل اولیۀ سادگی كه در كار «نيما» ديده می شود تا به امروز كه وزن های مركبی را در شعرهايش به كار می گيرد و در عين حال تأملی خيلی جدی در تاريخ گذشته دارد كه جاها و مكان های فرهنگی و بعد روحيه های فرهنگی را به همديگر نزديك می كند. در واقع، سر و كارمان با ناخودآگاه جمعی ذهنيت شاعرانه است…. اين مرد وجدان شريف استقلال نويسنده در كشور ماست. 17 اكتبر 1999 ـ از يك سخنرانی در دانشگاه تورنتو
رضا براهني
با سرخ مینويسم، با سرخ، رگ ارگ بم را میگشايم. بر بام بم میگريم؛ آنجا كه تو گريستهای. بم را ديدهام پيش از آنكه تو ديده باشی. پيش از اين میبايست گريسته باشم و نتوانسته بودم. اكنون بر اشک تو میگريم و به مدد شعر تو اين خونابه را میگشايم. با سرخ مینويسم، با سرخ «زبان فقر چه رنگين است»؛ آری وقتی سفره، رنگين نيست، زبان رنگين می بايد و قلم نيز «پيرزنی كودكان بازيگوش را با هستههای خرما تعليم میدهد كه خرماهای گوناگونی هست و نان خشك كف دستش را خرما مینامد» زيرا كه از خود خرما نشانی نيست؛ تعبيری ديگر از ديگی كه در آن آب میجوشد و كودكان، ديگجوشش میپندارند و به اميدی گرم، خوابی نرم میآغازند. تو از كجا با اين زبان آشنا شدهای كه زيباترين آرایۀ شعرت بدين زبان است! 4 تیرماه 1366ـ از يك نامه ـ بعداً در كتاب «ياد بعضي نفرات»
سیمین بهبهانی
شاعر خوب، نويسندۀ بزرگ، سخنشناس نامآور و طنزپرداز شيرينسخن، برادر بزرگوارم، دكتر جواد خان مجابی، درود بر تو! من تو را همينها كه گفتم میشناسم؛ شاعری خوب، نويسنده ـ يعنی ـ داستاننويسی بزرگ، سخنشناس ـ و باز يعنی ـ سخنسنجی نامآور و طنزپردازی شيرينسخن و فراتر از همۀ اينها برادری بزرگوار. برادری در شعر و سخن كه كار برادران و خواهران، يعنی همتایان يا ـ دست كم ـ همكاران خويش (را) با مهر و پاكدلی ست كه مینگرد، نه با كينه و شك؛ و خوش داشتنها و خوش نداشتنهايش در شعر و سخن، تنها از سنجههای جاودانۀ شعر و سخن است كه مايه و پايه میگيرد، نه از اندازههای دوستی يا دشمنی او با اين يا آن شاعر و سخنورز. و تازه در آن خطاب نخستين در آغازۀ اين نامه از نقاش بودن تو ياد نكردم؛ هنری كه چيره دستیات در آن میتواند خود به تنهایی نيز تو را از ارجمندان اين روزگار در شمار آرد. از دفتر هنر شمارۀ 17 به سردبیری بیژن اسدی پور
اسماعيل خوئي
در آثار مجابی، طنز و جدی، طيبت و اندوه، مضحكه و غمنامه …به هم میآميزد. كنش و واكنش آدميان ـ به ويژه مردم طبقۀ متوسط ـ را در برابر سيل حوادث به تصوير میآورد… مهر 87 ـ پیام آزادی
عبدالعلی دستغیب
خاصيت مجابی ـ كه نمیشود گفت حسن است يا عيب! ـ اين است كه كارش همۀ عرصهها را دربر ميگيرد: از شعر گرفته تا داستان كوتاه تا رمان و طنز. حتی نمايشنامهنويسي و گاهي هم كاريكاتور ميكشد. درعرصۀ فرهنگ، من چيزي نتوانستم پيدا كنم كه از نگاه مجابي دور مانده باشد. او به هرآنچه هنر و فرهنگ ناميده ميشود، پرداخته و اين او را مستثنی ميكند از ديگران …. يك مشخصة ديگر، روحية خوشبينانة اوست در همه حال. اين «حال» بين دور و بريهامان كم پيدا ميشود. اغلب افراد در برابر مصائب و فشارهاي زندگي جوري واكنش سرد نشان ميدهند. تنها كسي از ما كه اين واكنش را تبديل كرده به شوخي و خنده و ريشخند، اوست. خودش به طعنه و طنز ميگويد: «من خنديدن را از ابليس آموختهام .» حالا كه داشتم ميآمدم اينجا، جوان هفده هجده سالهاي با من صحبت ميكرد. وقتي دانست كجا ميآيم گفت: «من مطلبي از مجابي خواندهام كه يادم نميرود.» پرسيدم: «چه بوده؟» گفت: «مجابي جایی نوشته بود «زندگي ما در همين روزمرگياش زيباست.» اردیبهشت 1382 ـ بخشی از سخنراني دولت آبادي دربارة مجابي در هفدمين نمايشگاه بينالمللي كتاب تهران
محمود دولت آبادي
شعر مجابي اجتماعي است. عاشقانه هايش هم با توجه به حرفي كه در باب «تعهد» زدم، اجتماعي است و در برخي شعرها طنز، طنزي كه اختصاص به مجابي دارد، ديده مي شود. همان طور كه به ياري «تمثيل» شاعر مي تواند حرف هایي بزند و خود را خلاص كند، طنز هم راه ديگري است كه انديشة شاعر را باز مي گذارد. از جادة طنز مي توان به آساني تا سرمنزل مقصود راند؛ اما آن كس كه مي خواهد در اين راه گام بزند، احتياج به بينشي قوي دارد و اين بينش قوي اگر در ذات آدمي نباشد، نتيجة مطلوب به دست نمي آيد. مجابي كه در طنز نوشتني نام آور است، در طنز سرودني هم ـ چنين برمي آيد ـ كه دستي دارد. اغلب شعرهاي كتاب «زوبيني بر قلب پائيز» بر اين ادعا شهادت مي دهند. شهريور 1350 ـ تهران ـ به نقل از كتاب با اهل هنر، نوشتة كاظم سادات اشكوري
كاظم سادات اشكوري
ما بايد در كار مجابي (كه حاصل فعاليتهايش، چند ده كتاب است) به اين نكته بپردازيم كه او در اين چهل سال به فرهنگ و ادبيات معاصر ايران چه چيزي افزوده است؟ شايد اين بهترين نوع برخورد با اين مجموعه كارها باشد. مجابي يك تجربهگراست. در نهضت ادبيات جديد ايران، نهضتي كه با اصول همسالهاي «نيما» و همنسلهاي «هدايت» شكل گرفت، اين اصول استمرار و تكامل يافت. مجابي در واقع يكي از شاخصهاي اين نهضت است. وقتي به آثارش نگاه ميكنيم، ميبينيم كه هم «صداي ويژه اي» داشته و هم «تجربههاي گوناگوني» را از سر گذرانده است… اما در شعر، مجابي تجربههاي متنوع داشته است؛ از شعر «نيماگونه» (كه بسياري از ما چنين تجربههایي داشتهايم) تا «شعر منثور آهنگين» كه فكر ميكنم گرايش اصلي شعر اوست. 8 تیر 1383 ـ جلسة بررسي آثار مجابي به اهتمام نشر كاروان ـ تالار انديشهسازان
محمد علي سپانلو
با نوشتههاي مجابي از پيش آشنا بودم. با طنز سوزانش در زباني فشرده و قالبي تنگ كه از مفاهيم، چيزي همچون گلوله ميسازد و نيز با آگاهي او از كاري كه مي كند. 30 تیر 1350 ـ كيهان
احمد شاملو
شعرهاي كوتاه آقاي مجابي تماماً از يك پيوستگي ذهني، مضموني و زباني برخوردار هستند؛ به گونهاي كه اگر نشانههاي اين تفكيك را برداريم، با كنار هم گذاشتن اين شعرهاي كوتاه، در نهايت كاملاً منظري پيوسته به ما ميدهد… من فكر ميكنم كه «شعرهاي سرخوشانة» آقاي مجابي دقيقاً نوعي مقابلة انساني و درست با جامعهاي است كه افسردگي ملي دارد… من بر اين باور هستم كه شعر درخشان و شعر ماندگار نه در ايران، بلكه در سراسر جهان، شعري است كه حتماً داراي روايت باشد. كدام شعر موفق جهاني و ميهني را سراغ داريد كه روايت در آن نباشد. منتها اين روايت كجاي شعر قرار بگيرد، مهم است. به باور من، روايت و داستان در شعر اخوان ثالث در پيشاني شعر است، يعني پرچمدار شعرش؛ همين هم در شعر آقاي مجابي اتفاق افتاده است… تصاوير در شعر دكتر مجابي دقيقاً حد حايل و معدل بين «تصاوير بيروني» و «تصاوير دروني» هستند. گاه با تصاوير بيروني مواجه ميشويم و گاه تصاوير بيروني را رها ميكند و میرود به سوي انقطاع پاساژ. چون تصوير دروني ميشود، ما فكر ميكنيم كه انقطاع رخ داده است؛ نه، در واقع لابيرنت رخ داده است. اسفند 1384 ـ دفتر هنر شمارۀ 17 مجابي هم شاعر است، هم طنزنويس، هم نقاش، هم كاريكاتوريست، هم داستاننويس، هم رماننويس، هم نمايشنامهنويس، هم سناريست، هم موسيقيشناس، هم مترجم، هم منتقد، هم روزنامهنگار، هم محقق، هم صاحبنظر، هم مشوق و هم انساني بسيار شريف و نازنين كه بيش از چهار دهه در هنر وادبيات ايران حضور و نقش مؤثر داشته است. ناگفته نگذارم طنزنويسي من در مجلة «دنياي سخن» به دعوت و پيشنهاد او بود. عنوان «حالا حكايت ماست» را خودش انتخاب كرد كه جا افتاد. من كتاب «حالا حكايت ماست» را به خود او تقديم كردهام و نوشتهام: «به ميرزا جواد خان مجابي كه اين پوست موز را زير پاي ما انداخت.» بهار 1384 ـ تهران ـ چاپ شده در دفتر هنر شمارۀ 17
سيدعلي صالحي
در شعرهاي آخر مخصوصاً آنها كه در لندن گفته شده است، ميبينيم كه يك فضاي ديگري دارد پيدا ميشود كه عالي است. من نميدانم كه آيا زماني كه آقاي مجابي شعرهاي آخر اين كتاب را ميگفتند با اشعار «فرناندو پسوآ» آشنائي داشتهاند يا نه. الان شعر مورد علاقۀ من از اين تيپ شعرهاست. من نميتوانم حرف خودم را تعميم بدهم و بگويم كه اينها فقط شعر است. نه. من اينجور شعرها را دوست دارم. من اين تأملات فلسفي را كه در اين شعرهاي آخر هست، امروزه به عنوان شعر دوست دارم. خيليها شايد بگويند اين شعر نيست، فلسفه است يا شايد بگويند تأملات است. اسم شعرها را هم خود آقاي مجابي گذاشتهاند «تأملات صبحگاهي» اما من ميبينم كه شعر مولوي هم تأملات است، شعر حافظ هم تأملات است، شعر فرناندو پسوآ هم تأملات است. ميزگرد شعر مجابي ـ دفتر هنرشمارة 17
شمس لنگرودي
مشكلي كه من شخصاً هميشه با شعر دكتر مجابي داشتهام اين بود كه شعر دكتر مجابي شعر آسانيابي نيست. عيب هم ندارد كه آسانیاب نباشد. روي شعر مجابي بايد خيلي تأمل كرد. در خواندن اول ممكن است ريتم و وزن آدم را بگيرد، اما ذهنيت دكتر مجابي پيچيده است، يعني پرشهاي ذهنياش زياد است. گاه در ذهن خواننده قابل جمع نيست. يعني اين پرشهاي ذهن آنقدر زياد صورت ميگيرد كه گاه ممكن است ماجرا از دست آدم در برود كه البته اين در مورد «شعر بلند» بيشتر اتفاق ميافتد. ميزگرد شعر مجابي ـ دفتر هنر شمارة 17
حافظ موسوي
من بهطور كلي كارهاي آقاي مجابي را به سه قسمت تقسيم ميكنم (در اين تقسيمبندي حجم شعرها برايم مطرح نيست): يكي شعرهایي است كه صرفاً توصيف حالات شخصي شاعراست كه بيشترين شعرها را دربر گرفته است. نزديك به شصت و هشت درصد شعرهايش، وصف حالات شخصي است كه از قدرت بياني قابل توجهي برخوردار است كه جان ماية خردورز مجابي را ميسازد. بعد وصف مكانهاست و در كمترينش بحث شخصيتهاي آشناست كه همه توصيفي هستند و كنایي، نه استعاري. من آشنایيزدایي را در كلام مجابي كمتر ديدهام… بهطور خلاصهتر اين كه، شعر مجابي در بستر دو سوية روايت بيشتر تجربي است تا فراتجربي. البته منظورم تعريف «دكارت» از تجربي و فراتجربي در عرصة هنراست. دفتر هنر شمارة 17
غلامحسين نصيريپور
مجابي در «پرواز در مه» به ايجاز رسيده است، آن كليگویيها و درازبافيهاي گذشته، جاي خود را به تصاويري دلنشين، متصل به هم، بافتي محكم و منسجم داده است. بايد اشاره كرد به وزن ـ وزني كه پيش از اين بارها و بارها در شعرهاي مجابي لنگيده است و بي نفس، خواننده را به ترديد انداخته كه آيا اين شعر واقعاً موزون است يا نه ـ اين بار وزن با همۀ زيبائي و ظرافت خود، نرم نرم در دست شاعر است و شايد نگاه دائم بر متنها و شعرهاي كهن اين نتيجه را به بار آورده است. 28 ارديبهشت 57 ـ روزنامۀ اطلاعات
عليرضا نوريزاده