جواد مجابی: «بندربند، موسیقی جوان رویاروی مصیبت پیر» ۵ آذرماه ۱۴۰۰، افتتاحیه فیلم بندربند به کارگردانی منیژه حکمت
از راست: ترانه یلدا، منیژه حکمت، جواد مجابی، ناستین
” بارانی آمده ست و به راه اوفتاده سیل / هرجا که مرز بوده و خط پاک شسته است /چندان که شهربند قرق ها شکسته است / من خواب دیده ام / ما خواب دی …./ بس است ! ” ( اخوان )
فیلم” بندربند ” خانم منیژه حکمت را دیدم، فیلم کم هزینه با هدف آزاده و مستقل ماندن و در عمل بی گزند شدن از آسیب های رایج ثروت و قدرت، فیلمی واقعیت گراست، تلخ اما شریف، نشان دهنده واقعیت بحرانی استیصال چند تن از نسل جوان که در شهربند سیل گرفتارند موانع و گسل ها را مدام پشت سر می گذارند برای رسیدن به موقع به جایی دیگر و پناه جوئی در آسایش زندگی شاد طبیعی. زیر پوست وقایع سرگذشت پر تلاطم ارتش بیکاران از قشرهای پهناور جامعه جریان دارد که با نومیدی نیرومندی علیه امیدهای واهی اعلام شده درگیرند. گاهی در واقعیت به زانو درمی آیند و زمانی با پناه بردن به تخیل هنری برمیخیزند اما می دانند و می دانیم برای همیشه فرو نمی افتند چرا که راه ادامه دارد و هر سد و بند گذشتنی است. استیصال واژه نکبتی است اما وقتی قشر آگاه عاشق را از عبور طبیعی در مسیر زندگی اش بازداری و آنان را با محرومیت و ممنوعیت تا حد مرگ محاصره کنی، این فضای شوم می تواند موسیقی زندگی را به ابتذال و فراموشی تهدید کند و ساز طرب را بر آبهای فنا افکند. فیلم بندربند نه لالایی تخدیری است نه پیام دهنده ای ستیزه گر. دلهره زیستی و اضطراب نسلی را به شیوه ای نیمه مستند روایت می کند که نه مقصد را آرمانشهر می پندارند ( تهران / نیویورک / بنگلادش ) و نه به شیوه ای نیهیلیستی خود را به پوچ انگاری و یاوه گی سپرده اند. می خواهند شهروندی طبیعی باشند با حقوق انسانی برابر با این و آن و شاد کردن خود و دیگران که از آن در هر حال محروم شده اند. صحنه های طنزآمیز رهائی بخش در فیلم کم نیست مثل ساز زدن مردی در اوج مصیبت ویرانی با حضور بداهه وار موسیقی کاران در جمع آسیب دیدگان و آئین عزا را به پایکوبی شادی بخش مبدل کردن، بارها به مدد خیال از گسل های مادی گذشتن. انواع خطرها را با غم و شادی اما بی پروا پیمودن فیلمساز جسورانه با مهم ترین مشکل انسانی اکنون و این جا – که جدا از جهان نیستیم – رودررو شده است. همه باید به این هشدار فرهنگی فیلم آگاه شویم که زودا، سیل می تواند همه را با خود ببرد. دیریست که شهربند قرق ها شکسته و هر شهروند زندگی شریف و آزاد بی گزند و بی دربند می خواهد. بس است.
جواد مجابی: «احمد وثوق احمدی» هنرمندی است که بیشتر وقت خود را صرف دیدن زیبایی های طبیعت و هضم آن در حافظه کرده »
وثوق احمدی هنرمندی است که بیشتر وقت خود را صرف دیدن زیبایی های طبیعت و هضم آن در حافظه کرده و با آثارش دیگران را نیز در لذت دیدن خود شریک کرده است.
مجابی ادامه داد: وثوق احمدی علاوه بر نقاشی، شعر هم می گوید و تفاوت میان اشعار و نقاشی هایش در این است که اشعارش فضای غمگین دارند و از خشم و اندوه و اعتراض سرشارند که این فضا در نقاشی هایش تلطیف شده و نوعی روایت زیبای شعر را در نقاشی هایش شاهدیم و می خواهد با آثارش یادآوری کند که انسان به عنوان زاده طبیعت می تواند پاک و شکوهمند باشد و این ما هستیم که باید خود را با طبیعت سازگار کنیم، وثوق احمدی الگویی را برای این سازگاری معرفی می کند که همان صلح، زیبایی و شفافیت است.
جواد مجابی با اشاره به سهم بزرگ احمد وثوق احمدی در رشد و حفظ نقاشی آبرنگ ایران متذکر شد: وثوق احمدی به همراه استادانی چون زنده یاد علی اکبر صنعتی بار سنگین استمرار هنر ایرانی در آبرنگ را بر دوش دارند و باعث حفظ و بقای آن شدند.
برای مطالعه کامل خبر اینجا را کلیک کنید.
منبع: خبرگزاری مهر
جواد مجابی: پزشکنیا هنرمندی انسان محور است«در مراسم رونمایی کتاب ˝سایه پدربزرگم˝ در گالری شیرین مورخ ۱۷ اردیبهشت ماه ۱۳۹۵»
مجابی با بیان اینکه انسان محور اصلی کارهای پزشکنیا است گفت: او درباره مواجهه انسان با هستی، مواجهه او با زندگی و مرگ صحبت میکند و در عین حال او به رنج انسانهای تهی دست میپردازد. او در این مسیر هم از منوچهر شیبانی و هم از ضیاپور رویکردی صادقانهتر دارد. در کارهای این دو هنرمند نوعی تزیین وجود دارد و هنرمند با موضوع برخورد مستقیمی ندارد، نکته دیگر آنکه در کارهای این دو هنرمند پرداختن به چنین موضوعاتی تداوم ندارد درحالی که پزشکنیا به این موضوعات در همه مسیر کاری خود پرداخته است. وی ادامه داد: سوالی که از سوی بسیاری طرح شده این است که چرا هوشنگ پزشکنیا درک نشده است؟ او آن قدر غرق کارش بود که به تبلیغ کارش نپرداخت. گروهی از هنرمندان هستند که در گروههایی عضوند و درباره کارشان حرف زده میشود، گاه هیاهو کرده و اثر خود را به جامعه تحمیل میکنند در مقابل گروه دیگری از هنرمندان نیز هستند که تک رو هستند و به کار خودشان عشق میورزند و کوششی برای شناساندن آثار خود نمیکنند همانطور که پزشکنیا چنین کاری را نکرده است. دومین نکتهای که به او آسیب رساند فرستادن آثارش به پاریس بود، کارهایی که هیچگاه به ایران برنگشت و بخشی از آنها نیز در آنجا نابود شد، این موضوع موجب شد که پزشکنیا فکر کند دیگر با جریان هنر مدرن همراه نیست. در نهایت اینکه نقاشان مدرن ایران مانند پزشکنیا مورد پذیرش جامعه نبودند، کسی آنها را درک نمیکرد و اکنون پس از سالها کار او مخاطبانی پیدا کرده است. جامعه به طور کلی آموزشی برای دریافت هنر ندیده است چه برسد به اینکه بخواهد نقاشی نو ببینید.
این منتقد هنری اظهار کرد: به نظر من پزشکنیا از این جهت اهمیت دارد که جزو پیشگامان هنر معاصر ایران است و توانست به همراه دوستانش هنری را معرفی کند که گرچه امروز دیدن آن عادی شده است اما در ابتدا مخالفان بسیاری داشت. دیگر اینکه او مضامینی را طرح کرده است که بدون آنکه در آنها مضامین سیاسی یا شعارزدگی باشد انسانمحور است. او سعی میکند از پوست و گوشت انسان فراتر رفته و به اعماق درونی او برسد تا ببیند چه چیزی انسانی را که روزی روستایی بود به سمت صنعتی شدن پیش برده است.
برای مطالعه ادامه مطلب اینجا کلیک کنید.
هوشنگ پزشک نیا در ویکیپدیا
منبع خبر: هنر آنلاین
عزت سنگلج اعتبار هنر ایران شد«به مناسبت درگذشت عزت الله انتظامی در مصاحبه با روزنامه ایران مورخ ۲۷ مردادماه ۱۳۹۷»
جواد مجابی
نویسنده و منتقد هنری
حکیمی میگوید: خوشبخت کسی است که در پایان عمر سعادتمند باشد. بزرگترین هنرپیشه ایران طوری زندگی کرد که در دهههای پایان عمر، با عزت زیست و خوشبخت و محبوب این جهان را وانهاد. عزت بچه سنگلج که خودش این عنوان را میپسندید، از پیش پردهخوانی تئاترهای لالهزاری شروع کرد و قدمبهقدم در تئاتر و سینما پیشرفت کرد تا جایی که عنوان آقای بازیگر شایسته کسی جز او نبود.
فیلم «گاو» با او و یارانش درخشید و مبدأ کوچ بزرگان تئاتر ما به سینمای ایران شد و البته در این بین کوشش ساعدی در انتقال هنرمندان تئاتر به سینما و درخشش بیشتر آنها در حافظه ملی بیتأثیر نبود. من از دهه ۴۰ هنرنمایی این هنرمند را در تئاتر«۲۵ شهریور» دنبال میکردم. در کارهای گوهرمراد به کارگردانی جعفر والی. اکثر فیلمهایی را که انتظامی بازی کرده دیدهام.
بیشتر به خاطر بازیگری شیرین او. بخت یار من بود که با او دوستی پایداری داشتم و در چند سفر به اصفهان همراه او بودم و سال ۵۳ برای دیدار از جشنواره مسکو با او و آقای نصیریان و ملک مطیعی و پرویز دوایی و خانمها خوروش و پوری بنایی همراه شدم.
در این سفر من در انتظامی یک بازیگر بزرگ طنزپیشه را کشف کردم که نه تنها تا آن موقع بلکه تا پایان عمر گستره و ژرفای هنری او توسط هیچ نمایش و فیلمی آنطور که باید و شاید ظاهر نشد.
بهگمان من او، صیاد و نوذر آزادی کمدینهای بزرگ ایرانی هستند که اندکی از استعداد بالقوه آنها توسط کارگردانها ظاهر شده است. به قول کیارستمی که زندگی هنرمند را از کارش مهمتر میدانست، انتظامی هم مثل بعضی نوابغ فرهنگی ما بسیار بالاتر از آنچه عرضه کرد استعداد داشت و جامعه و فرهنگ پر از قاب و قالب، پذیرای آن همه ذوق و هوش نبود. در سفر مسکو شیرینکاری اصیل چکیده هنر سنتی ایران را توأم با بازی سازیهای هوشمندانه یک بازیگر مدرن دیدم.
در جوار هوشیاری یک هنرمند زیرک، که درستترین انتخابها را دارد. در آن سفر شاهد بودم چگونه با شجاعت اخلاقی صریحش سفیر خطاکار شاه را سرجایش نشاند و او را به پوزشخواهی دربرابر جمع وادار کرد. فیلم بد و سخیف بازی نکرد و همواره شأن بزرگ هنرمند ایرانی را دانسته و پاس داشته است.
در هر فیلمی که بازی کرد کوشید چیزهایی به عمق سناریو و هنر کارگردان بیفزاید. کسی که با تکیه بر تجربههای گوناگون از صحنه تئاتر لالهزاری تا موفقترین فیلمهای ایرانی را با موفقیت پیموده بود در اواخر دهه ۴۰ مثل یک هنرآموز به دانشکده هنرهای زیبا رفت تا آزمونی آکادمیک را بر دانستهها و تجربیاتش بیفزاید و این روش از ذهن جوان، فروتن و کاشف او مایه میگرفت. در یکی از فیلمهایش خطاب به پسری که رفته است خارج و از او تلفنی پول طلب میکند جملهای طنزآمیز دارد. پسر میگوید تو پدر منی و باید این پول را بدهی! پدر کم درآمد میگوید: من اینجا پدر تو بودم، آنجا مادر تو هم نیستم.
عزت انتظامی در بدترین شرایط کوشید شریف و مستقل زندگی کند و این امر برای یک بازیگر حکم معجزه است و باید به معجزهای چنین سر فرود آورد.
برای مطالعه کامل مطلب اینجا را کلیک کنید.
منبع: روزنامه ایران
با تو ای استاد/ تقدیم به داریوش شایگان
با تو ای استاد!
بیدار شو!
بگشا طلسم شگرف رؤیات را!
زیبایی را با خود میبری به تمامی، چرا؟
التفات نداری دیگر، به دوستدارانت
نگاه میکنی تنها به ژرفنای دل خویش
فارغ از ما که بیرون از تو واماندهایم.
برخیز!
با لبخند دلپذیرت، روز تار ما را بتازان!
روا نیست عاشقانت را از یاد برده باشد
آن ذهن پرشفقت.
هر کس اقلیم بینشاش را با خویش میبرد
اما اقلیم تو عدم نیست
فر فرهنگ و بیکران حضورست
میهن اندیشه بودهای و اندیشناک میهن.
اگر که بیخویش میروی و بیما
آینده، آینههایی رویارو
تا ماه و خورشید را بتاباند بر هم.
کوی نویسندگان. ۱/۱۲/۹۶
منبع: مجله بخارا
اردشیر و شباهت های ناگزیر
اردشیر در همان راهی رفته که آغازگران ادبیات نوین ما نیما و هدایت، اما او به هدایت شبیه تر است در نگرش و زیستار فرهنگی. او چون هدایت، صادقانه و باجرئت جراح جراحت های دیرینۀ جامعه ای شد که خواب خوش قرون، هشیاری را از اندام های او برده بود و تیغ تیز طنز می توانست او ار دمی به خود آورد و بنگرد که می تواند وضعیت ناجور را دیگرگون کند. این کاشف گستاخ واپسماندگی های جامعۀ کهن نمی خواست پند دهد، عبرت انگیزی کند، بخنداند یا خود مایۀ تفریح این و آن گردد. او فقط نشان می داد: فرزند انسان بنگر که با خویش و با دیگران چه کرده ای!
اردشیر و شباهت های ناگزیر، تهران، چشمه،۱۳۸۶٫ ص۱۲۲
شاملو، شجریان و کیارستمی قدرتهای واقعی هستند
مهدی وزیربانی ـ جواد مجابی اما نظراتی جالب دارد. او از پیشگامان نقد و تولید فرهنگی در هنرهای تجسمی و شعر و داستان است. اخیراً علی شروقی در مجموعه کتابهای تاریخ شفاهی ادبیات ایران با او گفت و گوی مفصلی داشته است. جواد مجابی که روزگاری در روزنامۀ اطلاعات جریان نوین روزنامهنگاری را پایهریزی کرده بود و در کنار دوستش احمد شاملو از بزرگان شعر مدرن فارسی است و نقاش چیرهدستی است، بسیار منطقی با مصائب فرهنگی برخورد میکند و نگاهش به اثر یک هنرمند است که هرگز دچار مرگ و فنا نمیشود. با او دربارۀ هنرمند مستقل سینمای ایران عباس کیارستمی گپ زدیم:
عباس کیارستمی جریان هنری اش را با گرافیک آغاز میکند و برای تیتراژ فیلمهای آقای کیمیایی با او همکاری میکند. میخواستم بدانم شما در جریان هنرهای تجسمی، عباس کیارستمی را چطور ارزیابی میکنید؟
یک دورۀ کوتاهی آقای کیارستمی با گرافیک کارشان را شروع کردند و بعد با نقاشی و عکاسی آن را ادامه دادند و یک نمایشگاه عکاسی که کیارستمی برگزار کرد ادامۀ این جریان بود و البته این نمایشگاه بسیار موفق بود و دوست داشت آن جریان تجسمی خودش در نقاشی و عکاسی را ادامه بدهد و این نبود که خودش را دور کرده باشد از این ماجرا و به اعتقاد من موفق هم بود.
آقای کیارستمی چند کتاب در حیطۀ گزینش شعرهای کلاسیک قدما دارند و در اینباره بسیار هم منتقد داشتند. شما اینها را مطالعه کردید؟
من فقط حافظ ایشان را دیدم.
به نظر شما این اثر چطور بود؟
به هرحال این یک نوع رسمی است که در همه جای دنیا وجود دارد و یک آدمی که در یک حوزه مشهور میشود، طبیعتاً در کنار کارش به هنرهای دیگر هم میپردازد و عدۀ زیادی هوادار هم دارد آقای کیارستمی که میخواهند بدانند نظر او دربارۀ ادبیات کلاسیک یا هر موضوع دیگری چگونه است و البته ایشان هیچ ادعای پژوهشگری و تخصص در این زمینه را نداشت و میگوید این نگاه من است به حافظ و مردمی که کیارستمی را دوست دارند نگاه او را دنبال می کنند و فکر میکنم این حتا باعث میشود عدهای به این قضایا علاقهمند شوند و کسانی که به شعر قدیم علاقهمند نیستند از این جهت میتوان آنها را علاقهمند کرد و کسانی که در ایران حافظ را خواندهاند و آن را دوست دارند به این ماجرا توجه نشان میدهند. این رسم جهانی است و رسم ایران نیست.
در واقع در دهۀ شصت که شما هم در متن جامعه بودید و دوران سخت جنگ را دیدید، عباس کیارستمی میآید و لطیفترین فیلمهایی را که میشد در ایران ساخت را میسازد و شخصیت سخت و تروریستی که از مردم ما در غرب تبلیغ میشد را به جهانیان به طرز دیگری نشان داد و نوعی شاعرانگی را در سینمای جهان و ایران ایجاد میکند. شما در این خصوص چه اعتقادی دارید؟
بدون شک اینگونه بود چرا که خودش هم شعر میگفت و هم اینکه شعر قدما را میشناخت و در میان معاصران، او شعر شاملو را بسیار دوست داشت و طبیعتاً این روحیۀ شاعرانگی در کارهایش وجود داشت و چیزی که من در کارهای کیارستمی میپسندم دو چیز است: یکی مسئلۀ ستایش زندگی روزانه است؛ آن چیزی که ما به آن روزمرگی میگوییم که چیز کم ارزشی هم نیست. مثل مراسم چایی خوردن کنار یک باغچه و شوخیهایی که با دیگران میکنیم و کیارستمی سعی کرد این زندگی روزمره را جا بیاندازد در میان جامعه و نشان بدهد که نباید از کنارش به سادگی رد شویم و نکتۀ دیگر اینکه به هرحال زندگی مردم کشورش برای او مهم بوده است و مانده در ایران و کار کرده برای این مردم و بارها هم گفته است که من این مردم را دوست دارم و این را ثابت کرده و در بدترین شرایط در ایران کار کرده است. کیارستمی جزو آغازگران خط سوم خلاقیت هنری ادبی در ایران است. در گذشته عدهای موافق حکومتها فیلم میساختند و عدهای هم مخالف که جنبۀ اپوزیسیون داشتند، اما کیارستمی فارق از این موافقتها و مخالفتها بود و هنر خودش را در جایی قرار داده است که نه میتوانند جلوی آن را بگیرند و نه میتوانند منتسب به خودشان کنند دولتها و قدرتها و این خیلی اهمیت دارد که تو شعر خودت و کار خودت و فیلم خودت را طوری بسازی که به هیچوجه در بازی موافق و مخالف سیاسی قرار نگیری و بلکه بالاتر از اینها به طور مستقل در پی کشف جهان باشی و این کار را عباس کیارستمی به خوبی انجام داده است، در جاییکه طی سالیان سال عدهای در آثارشان به موافقت با حکومتها میپرداختند و عدهای به مخالفت با آن و فرا رفتن از این قضایا و پرداختن به فرهنگ و به انسان جدا از این تقسیمبندیهای ساختگی هنری است که کیارستمی این را داشت و جزو پیشروان آن محسوب میشود.
نکتهای که وجود دارد این است که هنرمند اپوزیسیون باید گفتمان با قدرت را بلد باشد و این به معنای تاوان دادن به قدرت نیست. در سینمای آقای کیارستمی میتوان این جریان را رصد کرد، اما چیزی که خیلی ناراحتکننده و نگرانکننده است، این که برخی معتقدند در ایران عباس کیارستمی بیمار را آنقدر از این دست به آن دست کردند که زمان را از دست داد و شاید به لحاظ پزشکی به او رسیدگی نشد تا از دنیا رفت و در ایران هم که در دوران حیاتش به او توجه نشد، حالا گویا قرار است از پیکر این هنرمند یک تیزر تبلیغاتی ساخته شود. این رفتار مضحک با هنرمند مستقل همچنان ادامه دارد و ما در عمل در هیچ دولتی در این باب تغییری نمیبینیم شما در اینباره چه نظری دارید؟
به گمان من هنرمند به تنهایی خودش یک قدرت است و نیازی به مقابله یا تبعیت ندارد و در هر جای دنیا هنرمند یک قدرت محسوب میشود. مثلاً حافظ یک قدرت است و اما ممکن است او حتا برود و با شاه شجاع بنشیند و حرف بزند، اما شاه شجاع یک قدرت بدوی است و قدرت واقعی حافظ و یا فردوسیها هستند. ماجرا این است که هنرمندان اصلی از نوع شاملو و از نوع کیارستمی یک قدرت بلامنازع هستند و نیازی به قدرتها ندارند که بخواهند در ردیف آنها قرار بگیرند یا در تقابل با آنها باشند. آثار کیارستمی نشان میدهد که او یک هنرمند مستقل است و یک قدرت خلاقۀ جهانی است و یک پیشرو محض است و هیچ قدرتی نمیتواند این هنرمند را زیر مجموعۀ خودش بداند و هنرمندی مثل محمدرضا شجریان هم اینگونه است و شجریان قدرتش را مثل کیارستمی و شاملو از مردم میگیرد نه از بازیهای سیاسی و محبوبیتی دارند که از درون مردم شکل میگیرد و این آدمها چون قدرت هستند و به شأن خودشان آگاهی دارند، طبیعتاً خیلی سرفرازانه زندگی میکنند و طبیعتاً اگر کیارستمی میخواست فیلمهایش را با سلیقۀ این و آن بسازد، مشخصاً نمیتوانست این موقعیت جهانی را به دست بیاورد و خیلیها در دوران حیات کیارستمی سعی کردند که بگویند او برای جشنوارهها فیلم میسازد، اما این صحت نداشت، چون کیارستمی برای جشنوارههای مختلف جهانی با سلیقههای متفاوت قابل اهمیت بود. به اعتقاد من کیارستمی مثل شجریان، مثل شاملو، مثل نیما و مثل هدایت به دلیل شم فرهنگی بالا متوجه شأن بالای هنری میشوند و این جایگاه را هرگز به دولتها نمیفروشند، بلکه این شأن فقط در خور فرهنگ است و تاریخ میگوید که این نوع آدمها از آدمهایی که سعی دارند ادای اینها را دربیاورند متفاوتتر هستند.
منبع: سایت نوآوران
۹۵/۰۴
یاد دوست مهربانم سیمین بهبهانی
(یاد دوست مهربانم سیمین بهبهانی که شعر مادرانگی عصر ما، همواره بر لبانش ترنم داشت.)
سیمین ماندگار درحافظۀ ملی
سیمین بهبهانی، روح تغزل شعر فارسی است؛ جان عاشق و آفرینشگر زبان غنائی ما. سرودن برای سیمین، بهترین شیوۀ زندگی کردن بود. سلوک فردی و اجتماعی او بر پایۀ شاعرانگی میراث مانده از فرهنگ ایرانی استوار شد. شاعرانه زیستن به خاطر دل خود، همدلی صادقانه با مردم، شجاعت و شفقت برای یگانهشدن با دشواریهای عصر خویش. بافت این زندگی شعری، دوری ازخشونت و چیرگی آموزی و امید داشتن آرامش و بهروزی برای همگان است و ساخت آن بر رؤیائی استوار است که شاعران جهان برای انسان آرزو کردهاند، رنگین شده از آزادی و رفاه و رشد. سیمین شعر را زندگینامۀ واقعی خود، سرگذشت مردم زمانه و سرنوشت ملی میدید همسو با مردمی که قرنها با شعر اندیشیدهاند، در آن و با آن شادی زندگی و رنجهایش را آزمودهاند و فرهنگشان با شعر و اسطوره پیوندی ناگسستنی دارد. سیمین اسطورۀ عصر حاضر را در انساندوستی، همزیستی با همگان و همسوئی با جهان بهتر تعبیر میکرد. شعر هیابانگ غوغا نیست، طنین سکوت و فرزانگی و مدارا است؛ ترانه و ترنمی از دل یکایک اهل درد و معرفت است که بر زبان شاعر آنها جاری میشود و ناگزیر آن ترانهها سخن یکایک آدمیان است و بیان همگان. سیمین با جان تازه بخشیدن به غزل فارسی، این شکل ادبی کهن شده را بیانی امروزی و فراگستر بخشید، همتراز با شعر نوین نیمائی با همان مضامین و ارزشها.
پذیرش شاعر از سوی فرزانگان و محبوبیت بین عموم مردم، پاداش عمری صداقت شجاعانۀ وی در بازتاب دادن وضعیت انسان امروزین است. غیبت کالبدی سیمین در فضای فرهنگی امروز حفرهای پر اندوه و حسرت پدید آورده؛ اما شعر او همه حضور حقیقت است و تکاپوی عشق و زیبائی است. سیمین هنرمندی چندساحتی است؛ شاعری مردمگرا، زنی پیشرو در فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی، روشنفکری منصف در بیان موقعیت تاریخی و کنونی زن ایرانی، منتقدی دقیق در ارزیابی ادبیات معاصر ایران (یاد بعضی نفرات) و خواهری مهربان برای همنسلان خود و مادر حامی نسل نو .
تسلای خاطر ماست یاد او که همه را دوست میداشت، حتی نادوستانش را و با این سلوک کریمانه محبوبیت صمیمانهای از سوی مردم پاداش یافت. او مبشر شادی و جوانی و مهرورزی بود، اگرچه اندوهانش کم نبود. ستایندۀ پرشور زندگی دیرزمانی که بگذرد با خود زندگی یکی میشود و زندگی جریانی نامیراست.
زندگی تاریخی شاعر شروع شده است و حافظۀ ملی آن همه عشق و زیبانگاری و صلحاندیشی را زیر چتر خود از گزند دوران در امان خواهد داشت.
به مناسبت دریافت دومین اسکار اصغر فرهادی
(به مناسبت دریافت دومین اسکار اصغر فرهادی، شادباش این دیپلماسی هنری را پیامی به ایسنا فرستادم.)
آقای فرهادی عزیز
تأئید جهانی پیام صلحآمیز سینمای تو، دل مردم ایران را شاد کرد؛ همچنانکه دل آزادگان جهان را. در این شرایط دشوار، از خشونت و تبعیض فرهنگی و اجتماعی رایج زمانه، پرده برگرفتی و نشان دادی که فرهنگ مردم ایران، در راستای عقلانیت مدرن معاصر، بر مدارا و عشق و زیبائی استوار است و به یگانگی انسانی بر این سیاره میاندیشد و میکوشد.
خوش باد روزگار تو و سینمای تو
جواد مجابی
از کمانچۀ مویهگر تا شاهکمان فریادگر(به: کیهان کلهر)
از کمانچۀ مویهگر تا شاهکمان فریادگر
آقای کیهان کلهر
شما را عزیز میدارم، چون با شهامتی آگاهانه، توانستهاید از سلطۀ چندین قرنۀ شعر و آواز بر سازنوازی ایرانی برکنار بمانید و طنین عزت و استقلال ساز ایرانی را به اعتبار نوای خودش نه زیر مجموعۀ آوای انسانی به گوش ما برسانید. اینگونه کنسرتها، دری تازه به روی موسیقی ملی ما میگشاید و بیشتر و بهتر ما را با جهان پیوند میدهد.
عزیز من هستید، چون با ساز خود، روایتی درست از دوران ما، خاصه روزگار کنونی ایرانیان میدهید. کمانچۀ مویهگر را شما به شاهکمان گفتگوگر بدل کردهاید. با ساز خود از حماسههای تراژیک قوم کُرد میگوئید و همان آن نوای ظریفترین حسهای زخمخورده و خجستهترین ترنم شادکامی آدمی، تقلای مردم تاریخی را در رویاروئی با فاجعه و مضحکه زیست ـ مرگ، فرو افتادن و برآمدن سرگذشتهای فردی و جمعی، روایت ناکامی و کامروائی اقوام دیگر ایرانی را به گوش میرسانید. محصول شناخت عارفانۀ مدرنی که هنرمند از جامعهاش دارد.
زمزمۀ رخوتانگیز ندارید و لالائی خوابکردار نمیگوئید. حس و خیال خود را با رساترین نوا و نغمه به فریاد میگوئید. در شنیدن ساز شما من فقط امپرسیون ظریف استادانۀ بازیهای صدا و سکوت را نشنیدم، بلکه خروش جان آدمی را در حالتی اکسپرسیونیستی حس کردهام که هیجان آفرینش بداههوارش را با نیرومندترین ظرفیت آوائی به ادراک ملتهب مخاطب پرتاب میکند. در خنیای ساز پرشور شما، لحظهای ظریفترین نغمۀ عاشقانه جاری است و در لحظۀ دیگر، بیفاصلهای چندان، آرشۀ جادوئی شما جانسوزترین مصیبت را بازتاب میدهد و این بازی با حالات متفاوت از سرگرفته میشود. آرشه میغلتد نرم از عشق به مرگ، از اندوه به شادی، از بازیگوشی ملودیها به متانت یک روایت ناگفتنی و باز غلتانغلتان میرویم از حالی به حالی دیگرگون و نمیگذاری در این سفر پر از شنیدنی دمی بیاسائیم و از همین روست که ساز شما جای شعر و آواز را پرکرده؛ چون مانند شعر با هر کلمهاش ما را به سیری متفاوت میکشاند. شما با ساز تنها، شعری ناسرودنی را بیانپذیر کردهاید. آواز نخواندهتان از زبان ساز، پیامی روشن دارد.
شما را عزیز میدارم که در ایران و در دنیا با ساز خود هنر و فرهنگ ایران را به شایستگی نمایندگی کردهاید جز در سبزوار . «غزل»های سهگانۀ شما را شنیدهایم. این تغزل، ظرفیت تازۀ یک ساز باز پیراسته را در آزمونی کاشفانه نشان داد. در «نخستین دیدار بامدادی»، شور بداههنوازی نوازنده بر محدودیت ظرفیت کمانچه غلبه کرد. کنسرت «در آینه آسمان» در تلاقی دو ساز آئینی تنبور (علیاکبر مرادی) و کمانچه (کلهر) ـ به قول درویشی ـ دو سنت موسیقائی به هم نزدیک و تاحدی یگانه شدند و سفری آرمانی را به انجام رساندند؛ سفری به مرز انتزاع. تنبور و کمانچۀ کنسرت «باران»، کار مشترک شما و شجاعت علیخان، پس از تجربههای آغازین و موفق جشن هنر، همنوائی موسیقی ایران و هند را میسر ساخت و ریشههای مشترک موسیقائی این دو قلمرو را بیش از پیش آشکاره کرد. البته همکاری مغتنم دو نوازندۀ چربدست مستقل علیزاده و کلهر با استاد شجریان در کنسرتهائی مثل «ساز خاموش» و مانند آن، جلوهای از موسیقی پر توان امروز را به نمایش گذاشت که هماهنگی ساز و آواز را با حریم مستقل هریک میشد حس کرد و لذتی برد از کمال موسیقی سازی و موسیقی آوازی در عصر ما، با توقع بالائی که در جامعۀ جوان ما برای حسب حال امروزین پدید آمده است.
عزیز همه هستید، چون یاران هنرمند خود را عزیز میدارید. بیماری خودشیفتگی و توهم استادپنداری بسیار کسان در شما نیست. در مجلس «پردگیان باغ سکوت» تالار رودکی دیدم که چگونه با ملاطفت به دوستان جوان خود فرصت دادید که پیش از شما حتا بیش از شما بنوازند و با این رفتار، علی بهرامیفرد (بار دیگر) مجال یافت مهارت کمنظیرش را در نواختن سنتور نشان دهد. با انصاف و اعتدال یک استاد در همنوازی با او، به دیالوگی کمالگرا رسیدید و نشان دادید که بر صحنه، اجرای موسیقی عالی مطرح است، نه مطرح کردن موقعیت نوازندهها و این رفتاری دمکراتیک و کمیاب است. همین رفتار دوستانه را با تنبکنواز پرشور (نوید افقه) داشتید. نام شما سایه نینداخت روی سه نوازندۀ دیگر، بلکه شما با چینش دقیق قطعات و وقت منصفانه برای هر هنرمند بر کار یاران خود روشنای لازم انداختید، چون اطمینان داشتید شنوندۀ هوشمند امروزی هر کسی را در جایگاه خود بازمیشناسد و نیازی به سلطهگری در عرصۀ هنر و فرهنگ نیست.
شما را دوست میدارم و ستایش میکنم چون فطرتی خلاق و مهارتی بینظیر در نوازندگی و عمری شیفتگی و غوطهوری در هنر ایرانی و جهانی، شما را در جایگاه یک موسیقدان جهانی قرار داده که فراتر از جوایز هنری مرسوم، محبوب دلها شدهاید. نام شما با نام ایران قرین شده است، همانگونه که نام شجریان و علیزاده و مانند ایشان. در روایتی کهن خواندم: نوای نی ـ و اینجا موسیقی ـ برای اهل نظر دری میگشاید به بهشت. گرانجانی گفت: ماشنیدیم و دری به بهشت بازنشد. پاسخ شنید: تا تو آمدی، در بسته شد.
موسیقی و سینما، مردمیترین رسانۀ هنریاند و مخاطبان میلیونی دارند. ظرفیت این جاذبۀ عظیم تاکنون ـ به دلایل مشهود ـ آشکار نشده است. این موتور که در حال توقف کار میکرده، زودا که ماشین را به راه خواهد انداخت. مردم نشان دادهاند که از فرهادی و کلهر همانقدر پرشور استقبال میکنند که به استادان پیش از آنها چون کیارستمی و شجریان ارج نهادهاند. ماشین که به راه افتاد، هیچ افقی را برای فتح دور نمیبیند و این روزگار پرشتاب، آمدنی است.
۱۵ دی ۱۳۹۵ ـ کوی نویسندگان
یادداشتی به مناسبت رونمائی کتاب «یاد مرکبها»
(یادداشتی به مناسبت رونمائی کتاب «یاد مرکبها»ی هنرمند چیرهدست، امیرمحمد قاسمیزاده، توسط نشر آمه)
«یاد مرکبها»، نام مجموعه نقاشیهای امیرمحمد قاسمیزاده (نقاش و مجسمهساز معاصر) است که جشن امضای آن روز چهارشنبه (۲۴ آذرماه ۱۳۹۵) از سوی انتشارات آمه برگزار شد. در آن جلسه، چند کلمهای صحبت کردم:
این کتاب حاوی ـ تصویر آب ـ مرکبی از چهرۀ نامداران شعر مشروطیت به بعد است. قاسمیزاده، ضمن خلق پرترههای شعرا، نویسندگان، موسیقیدانان معاصر، دین خود را نسبت به کوشندگان فرهنگی صد سال اخیر ایران ادا کرده است که جلد اول آن شامل تکچهرۀ شاعران؛ پس از سالها فرصت انتشار یافته است.
این سنتی پسندیده بوده که هنرمند ـ روشنفکر ایرانی در عین حال که به آفرینشگری و انتشار آثار خود میپردازد، از بزرگان پیشین ادب و هنر کشور یاد کند که سرچشمههای الهام او و ادامهدهندۀ میراث فرهنگی مشترک ملی هستند. در عین حال از همدورههای زندۀ دور و برش غافل نماند و از چند و چون کارهای آنها آگاه گردد و نسبت به کار جوانها نیز حساس باشد و کارهای آنها را ببیند و بخواند و آنانی را که میپسندد، همدلانه حمایت کند. این سنت جهانی و حالا بومیشده را شاهد بودهایم در کار سعید نفیسی و زرینکوب و ایرج افشار بگیر تا آل احمد و شاملو و براهنی و آتشی و سپانلو. عرصۀ فرهنگ عرصۀ داد و دهش و آزادنگری است، نه خودپسندی و قبیلهبازی و تنگنظری. در آفریدن تکچهرههای هنرمندان و ادبا، قاسمیزاده از دل همین سنت جهانی به معرفی بزرگان هنر کشورش کوشیده.
نخست انگارهای از موضوع (اعم ازپرتره و منظره و ترکیببند فیگوراتیو یا انتزاعی) در ذهن هنرمند جرقه میزند. درست مثل جرقۀ کوتاه و برقآساست و لحظهای فضای عادی را دگرگون میکند. اصل ابداع همین «انگاره» است و خلق واقعی در روند سریع همین انگاره نهفته است که حاصل تصور و تصویر هنرمند از مضمون در مغز آفریده و انگاشته میشود. سپس نوبت کاغذ و بوم میرسد که آن انگاره به طرح درآید، از ذهن به عالم عین منتقل شود با کمترین خط . بقیۀ روند یعنی آرایۀ نقاشی دیگر مهارت و صنعتگری در ساخت و ساز است. امیر محمد در «یاد مرکبها» انگارۀ اصلی را به سرعت و مهارتی درخور تبدیل به طرح میکند و از تزئین و آرایۀ چشم فریب تن میزند.
پرداختن به پرتره در این شیوه تنگناهائی دارد. شتاب عامل اصلی کار با آب مرکب است که پیش از پخش شدن سریع مرکب به دلخواه کنترلش کنی، دقت در شباهت عامل دیگری است که البته در تضاد با آن شتاب ضروری است. بیش از همه پرداخت رئالیستی اثر، اقتضا دارد که در عین شباهت تکچهره با اصل خود، چیزی فراتر از عکس به بیننده بدهی مثلاً خلق و خوی هنرمند یا دریافت سازندۀ اثر از زندگی درونی مخلوقش (با آنچه از او میداند و داوریاش را برانگیخته است). نقاش با شناخت گستردهای که از شعر معاصر دارد، کوشیده در پرداخت چهرۀ شعرا، ویژگیهای آنها را به نحوی در ترکیب چندلایۀ چهره، نحوۀ پردازش خطوط و سایهروشنها و هندسۀ اثر نمایان سازد و غالباً توفیق یافته.
به دور از دستهبندیهای مندرس رایج، هنرمند کوشیده با گشادهنظری تاریخی، جمعی از شاعران را کنار هم بنشاند که پارهای از آنان از رویاروئی و همسخنی با هم عار و احتراز دارند. آدمها به رغم خواست دیگران عملاً در خاطر جامعه حضور دارند تا روزی که مردم یا روزگار از حافظۀ خویش براندشان. بلندمشربی و رواداری در فرهنگ ضروری است. عنایت به کسانی که هنوز وارد تاریخ ادبیات نشدهاند، اما از دریچۀ این کتاب به فضای ماندگاری سرک کشیدهاند، خوشایند است. تنی چند که محق بودهاند از این تاریخ مصور پرمدارا، حذف شدهاند که تقصیر آن حتماً به گردن کسی جز هنرمند میتواند باشد. نشر این گونه آثار خدمتی بسزا برای نسلی است که دوست دارد بشناسد و کمتر میشناسد.